وازدنلغتنامه دهخداوازدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . مردود شمردن . رد کردن چیز معیوب . (یادداشت مؤلف ). کنار گذاردن . انتخاب نکردن . نپسندیدن و انتخاب نکردن کالا : توان خرید به صدجان ز یار نیم نگاه متاع ناز در این چند روزه وازده است .
گوازیدنلغتنامه دهخداگوازیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) دست کشیدن و دست بردار شدن و ترک کردن . (ناظم الاطباء). فارغ شدن . (شعوری ج 2 ص 324). || واماندن . (ناظم الاطباء).
وازیدنلغتنامه دهخداوازیدن . [ دَ ] (مص ) بیان کردن حالت و چگونگی سلامتی را. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس ).
سر وازدنلغتنامه دهخداسر وازدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . (آنندراج ) (غیاث ). سر باززدن : عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اندغافلانند که بر دولت خود پا زده اند.صائب (از آنندراج ).
عنان وازدنلغتنامه دهخداعنان وازدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) برگشتن و اعراض نمودن . عنان تافتن . (از آنندراج ) : عرفی به کجا می روی این راه کدام است بشتاب عنان وازن از راه خطیرم .عرفی (از آنندراج ).
سر وازدنلغتنامه دهخداسر وازدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . (آنندراج ) (غیاث ). سر باززدن : عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اندغافلانند که بر دولت خود پا زده اند.صائب (از آنندراج ).
عنان وازدنلغتنامه دهخداعنان وازدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) برگشتن و اعراض نمودن . عنان تافتن . (از آنندراج ) : عرفی به کجا می روی این راه کدام است بشتاب عنان وازن از راه خطیرم .عرفی (از آنندراج ).
دفعفرهنگ مترادف و متضاداخراج، پسزدن، پیشگیری، جلوگیری، دور کردن، راندن، رد، رفع، مدافعه، ممانعت، وازدن ≠ جذب
وازنشلغتنامه دهخداوازنش . [ زَ ن ِ ] (اِمص مرکب ) عمل دفع و پس زدن . (از واژه های فرهنگستان ). رجوع به وازدن شود.
بازدنلغتنامه دهخدابازدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) بمعنی و مرادف وازدن است به تبدیل واو و باء به یکدیگر : اما ردّ بازدن بود واین از علوی بود چون راجع بود... (التفهیم ص 492).
تفرشلغتنامه دهخداتفرش . [ ت َ ف َرْ رُ ] (ع مص ) پر وازدن مرغ . (تاج المصادر بیهقی ).بال باز کردن مرغ و گستردن آن بخواهش فرود آمدن بر چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بال گستردن و فرود آمدن مرغ بر چیزی . (از اقرب الموارد).
لطعلغتنامه دهخدالطع. [ ل َ ] (ع مص ) به چوب دستی زدن کسی را. || مردن . || لیسیدن . (منتهی الارب ). || پای بنشستنگاه کسی وازدن . (تاج المصادر). پیش پای بر سپس کسی زدن . اردنگ زدن . تی پا زدن . || محو کردن نام کسی را. || ثابت کردن نام کسی را(از لغات اضداد است ). || بر چشم طپانچه زدن . (منتهی ا
سر وازدنلغتنامه دهخداسر وازدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) اعراض کردن . (آنندراج ) (غیاث ). سر باززدن : عاقلانی که ز زنجیر تو سر وازده اندغافلانند که بر دولت خود پا زده اند.صائب (از آنندراج ).
عنان وازدنلغتنامه دهخداعنان وازدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) برگشتن و اعراض نمودن . عنان تافتن . (از آنندراج ) : عرفی به کجا می روی این راه کدام است بشتاب عنان وازن از راه خطیرم .عرفی (از آنندراج ).