واسطلغتنامه دهخداواسط. [ س ِ ] (اِخ ) جاییست در مکه و گویند در پایین جمرةالعقبه بین مأزمین واقع است . (از معجم البلدان ).
واسطلغتنامه دهخداواسط. [ س ِ ] (اِخ ) دهی به حلب و نزدیک آن دهی است دیگر که آن را کوفه نامند. (منتهی الارب ). دهی است به حلب نزدیک بزاعة و نزد آنان مشهور است و نزدیک بدان دهی است که آن را کوفه گویند. (معجم البلدان ).
واسطلغتنامه دهخداواسط. [ س ِ ] (اِخ ) دهی به خابور. (منتهی الارب ). دهی است به خابور نزدیک قرقیسا. (از معجم البلدان ).
واسطلغتنامه دهخداواسط. [ س ِ ] (اِخ ) دهی به یمن . (منتهی الارب ). موضعی است به یمن در سواحل زبید نزدیک عنبره و علی بن مهدی که بر یمن استیلا یافت از آنجا است . (معجم البلدان ).
واسطلغتنامه دهخداواسط. [ س ِ ] (اِخ ) شهری بزرگ است به عراق و به دو نیمه است و دجله به میان وی همی رود بر وی جسری است و اندر هر دو نیمه منبر است و بنای وی حجاج بن یوسف کرده است و هوای درست دارد و بسیار نعمت ترین شهری است اندر عراق و از وی گلیم و شلواربند و پشمهای رنگین خیزد. (حدود العالم ). ی
گواشتلغتنامه دهخداگواشت . [ ] (اِ) آهنگی است از موسیقی . رجوع به مجمع الادوار مهدیقلی هدایت نوبت 3 ص 98 شود.
واگشتلغتنامه دهخداواگشت . [ گ َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) بازگشت . بازگشتن . مراجعت . رجوع : بل که سنگ و خاک و کوه و آب راهست واگشت نهانی با خدا. مولوی .وقت واگشت حدیبیه رسول در تفکر بود و غمگین و ملول .<p class="author"
وایستلغتنامه دهخداوایست . [ ی َ / ی ِ ] (ص ، اِ) بایست و ضروری . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). وایا. حاجت و مراد و مقصد و ضروری . (از برهان ). چیزهای بایستی . دروایست . دربایست .مایحتاج . (از یادداشت های مرحوم دهخدا) : که گر گردد در
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ث
واسطالکورلغتنامه دهخداواسطالکور. [ س ِ طُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پیش پالان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به واسط شود.
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ ] (اِخ ) دهی است بین کاشان و اصفهان که در چهارده فرسنگی کاشان و هجده فرسنگی اصفهان واقع شده است . حمداﷲ مستوفی درباره ٔ آن چنین آرد: من کاشان الی اصفهان : از کاشان تا دیه تهرود هشت فرسنگ ازو تا دیه واسطه شش فرسنگ ازو تا رباط مورچه خورد شش فرسنگ ازو تا دیه سین
واسطالجزیرهلغتنامه دهخداواسطالجزیره . [ س ِ طُل ْ ج َ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است مذکور در شعر ذیل از اخطل شاعر عرب :کذبتک عینک ام رایت بواسطغلس الظلام من الرباب خیالا.و نیز:عفا واسط من اهل رضوی فنبتل فمجتمع الحرین فالصبر اجمل .(معجم البلدان ).
واسطالحجازلغتنامه دهخداواسطالحجاز. [ س ِ طُل ْ ح ِ ] (اِخ ) نام موضعی است در این شعر کثیر عزة : اجدوا فاما اهل عزة غدوةفبانوا و اما واسط فمقیم .(معجم البلدان ).
واسطهلغتنامه دهخداواسطه . [ س ِ طَ / طِ ] (از ع ، اِ) واسطة: در میان بونده . (آنندراج ). هر چیزی که در میان واقع میگردد. (ناظم الاطباء). وسط. میان : و الا واسطه ٔ آن به حیرت کشد. (کلیله و دمنه ). در واسطه ٔ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی ث
واسطالکورلغتنامه دهخداواسطالکور. [ س ِ طُل ْ ] (ع اِ مرکب ) پیش پالان . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به واسط شود.
واسط بایرهلغتنامه دهخداواسط بایره . [ س ِ طِ ی ِ رَ ] (اِخ ) از دهکده های قم از ناحیه ٔ سراجه . (تاریخ قم ص 136 و 121).
واسط نجدلغتنامه دهخداواسط نجد. [ س ِ طِ ن َ ] (اِخ ) نام موضعی است مذکور در شعر ذیل از خداش بن زهیر شاعر عرب : عفا واسط اکلاؤه فمحاضره الی حیث نهیاسیله فصدائره .(معجم البلدان ).
اواسطلغتنامه دهخدااواسط. [ اَ س ِ ] (ع اِ) ج ِ اوسط. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). میانه و میانه تر. (غیاث اللغات ). وسط و میانه و میان .- اواسط ماه ؛ میانه های ماه .- اواسط ناس ؛ مردمان میانه حال که نه چندان توانگر باشن
عمر واسطلغتنامه دهخداعمر واسط. [ ع ُ رُ س ِ ] (اِخ ) همان دیر کسکر است و ابوعبداﷲبن حجاج اشعاری درباره ٔ عمر واسط دارد که در معجم البلدان نقل شده است . رجوع به معجم البلدان و عمرکسکر شود.