وافیلغتنامه دهخداوافی . (اِخ ) (مولانا...) از شعرای همزمان امیرعلیشیر نوائی در قرن نهم که در ترجمه ٔ مجالس النفائس درباره ٔ وی چنین آمده است : «عطار است و فرزند شهر هرات است و در بیرون درب خوش میباشد وبه ملازمت آستان صاحبقران میرسد این مطلع از اوست :آن چشمه ٔ حیات که یابند جان ازوجز آ
وافیلغتنامه دهخداوافی . (اِخ ) نصربن احمدبن اسماعیل امیر معروف سامانی . رجوع به نصربن احمد سامانی و احوال و اشعار رودکی نوشته ٔ سعید نفیسی شود.
وافیلغتنامه دهخداوافی . (ع ص ) وفاکننده به عهد. نگهبان عهد. (از اقرب الموارد). باوفا. راست . صادق . آنکه به شرط و عهد خود وفا کند. (ناظم الاطباء) : ایا رسم و اطلال معشوق وافی شدی زیر سنگ زمانه سحیقا. منوچهری .ز آب تتماجی که دادش تر
وافیفرهنگ فارسی عمید۱. به اندازۀ کافی.۲. [قدیمی] وفاکنندهبهعهد؛ به سر برندۀ پیمان؛ کسی که به عهد و پیمان خود وفا میکند.۳. [قدیمی] تمام و کامل.
وافی اصفهانیلغتنامه دهخداوافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) خلف میرزا جعفر غیرت اصفهانی شاعری که در قرن سیزدهم میزیسته است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
وافی اصفهانیلغتنامه دهخداوافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مصطفی معظم فرزند علیرضا از شاعران قرن سیزدهم و چهاردهم . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
وافی عنایتلغتنامه دهخداوافی عنایت . [ ع ِ ی َ ] (ص مرکب ) کامل عنایت . دارای عنایت تمام : و آیت وافی عنایت فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین [ قرآن 95/4 ] مؤید این معنی است . (حبیب السیر ج 3).
وافی تبریزیلغتنامه دهخداوافی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از اصیل زادگان تبریز است . در صغر سن به کسب فضایل و کمال توجه پیدا کرده . حاوی فنون استعداد گشت و در ابتدای جوانی به شعر گفتن توجه نموده و در اندک زمانی به مرتبه شاعری رسید و آوازه ٔ آثارش از آذربایجان به عراق پیچید. در اواخر احوال از قیدعلاقه
وافی حیدرآبادیلغتنامه دهخداوافی حیدرآبادی . [ ی ِ ح َ دَ ] (اِخ ) سید عبدالرحیم وافی قادری از شعرای ساکن هند معاصر ترک علی شاه ترکی قلندر نورمحلی مؤلف تذکره ٔ «سخنوران چشم دیده » است . رجوع به سخنوران چشم دیده و فرهنگ سخنوران شود.
وافی اصفهانیلغتنامه دهخداوافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) خلف میرزا جعفر غیرت اصفهانی شاعری که در قرن سیزدهم میزیسته است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
وافی اصفهانیلغتنامه دهخداوافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مصطفی معظم فرزند علیرضا از شاعران قرن سیزدهم و چهاردهم . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
وافی عنایتلغتنامه دهخداوافی عنایت . [ ع ِ ی َ ] (ص مرکب ) کامل عنایت . دارای عنایت تمام : و آیت وافی عنایت فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین [ قرآن 95/4 ] مؤید این معنی است . (حبیب السیر ج 3).
وافی تبریزیلغتنامه دهخداوافی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از اصیل زادگان تبریز است . در صغر سن به کسب فضایل و کمال توجه پیدا کرده . حاوی فنون استعداد گشت و در ابتدای جوانی به شعر گفتن توجه نموده و در اندک زمانی به مرتبه شاعری رسید و آوازه ٔ آثارش از آذربایجان به عراق پیچید. در اواخر احوال از قیدعلاقه
وافی حیدرآبادیلغتنامه دهخداوافی حیدرآبادی . [ ی ِ ح َ دَ ] (اِخ ) سید عبدالرحیم وافی قادری از شعرای ساکن هند معاصر ترک علی شاه ترکی قلندر نورمحلی مؤلف تذکره ٔ «سخنوران چشم دیده » است . رجوع به سخنوران چشم دیده و فرهنگ سخنوران شود.
بسندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. اکتفا، بس، ۲. بند، کافی، مکفی، وافی، کامل ۳. سزاوار، شایسته ۴. قناعت، کفایت
پیمان نگاه داشتنلغتنامه دهخداپیمان نگاه داشتن . [ پ َ / پ ِ مان ْ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) استوارداشتن عهد. وفا. (دهار) وافی ؛ پیمان نگاه دارنده .
وافی اصفهانیلغتنامه دهخداوافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) خلف میرزا جعفر غیرت اصفهانی شاعری که در قرن سیزدهم میزیسته است . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
وافی اصفهانیلغتنامه دهخداوافی اصفهانی . [ ی ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مصطفی معظم فرزند علیرضا از شاعران قرن سیزدهم و چهاردهم . (از فرهنگ سخنوران دکتر خیامپور).
وافی عنایتلغتنامه دهخداوافی عنایت . [ ع ِ ی َ ] (ص مرکب ) کامل عنایت . دارای عنایت تمام : و آیت وافی عنایت فضل اﷲ المجاهدین علی القاعدین [ قرآن 95/4 ] مؤید این معنی است . (حبیب السیر ج 3).
وافی تبریزیلغتنامه دهخداوافی تبریزی . [ ی ِ ت َ ] (اِخ ) از اصیل زادگان تبریز است . در صغر سن به کسب فضایل و کمال توجه پیدا کرده . حاوی فنون استعداد گشت و در ابتدای جوانی به شعر گفتن توجه نموده و در اندک زمانی به مرتبه شاعری رسید و آوازه ٔ آثارش از آذربایجان به عراق پیچید. در اواخر احوال از قیدعلاقه
وافی حیدرآبادیلغتنامه دهخداوافی حیدرآبادی . [ ی ِ ح َ دَ ] (اِخ ) سید عبدالرحیم وافی قادری از شعرای ساکن هند معاصر ترک علی شاه ترکی قلندر نورمحلی مؤلف تذکره ٔ «سخنوران چشم دیده » است . رجوع به سخنوران چشم دیده و فرهنگ سخنوران شود.
داود خوافیلغتنامه دهخداداود خوافی . [ وو دِ خا ] (اِخ ) مولانا عصام الدین از مدرسان و عالمان یگانه ٔ عصر خود بوده است و درهرات تدریس میکرده . وی استاد و معلم سلطان محمود میرزا تیموری بود و منصب صدارت وی یافت و تا آخر عمر در خدمت او میزیست . (رجال حبیب السیر ص 144 و
حرکات قوافیلغتنامه دهخداحرکات قوافی . [ ح َ رَ ت ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شش حرکت است که شاعر آنها را در یک بیت گرد آورده گوید:رس ّ و اشباع و حذو و توجیه است باز مجری و بعد از اوست نفاذ.رجوع به هریک از این شش کلمه شود.
پیراحمد خوافیلغتنامه دهخداپیراحمد خوافی . [ اَ م َ دِ خوا / خا ] (اِخ ) خواجه غیاث الدین . وی در سال 820 هَ . ق . به اتفاق خواجه احمد داود وزارت خاقان سعیدمیرزا شاهرخ بن امیرتیمور گورکانی یافت و در سال 857</
خوافیلغتنامه دهخداخوافی . [ خ َ ] (ع اِ) پرهای بال مرغ که چون بالها را منضم گرداندپنهان شوند، یا چهار پری که بعد از مناکب قرار دارد، یا هفت پری که بعد از هفت پر مقدمات وجود دارد. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) : همه شب در ستره خوافی ظلمت قطع فیافی آن م
خوافیلغتنامه دهخداخوافی . [ خ َ/ خوا / خا ] (ص نسبی ) منسوب به خواف که ناحیه ٔ کثیرالقری و با خضارت و نضارت از نیشابور و مهد طلوع جمعی از علما و محدثین بوده است . (از انساب سمعانی ).