واللغتنامه دهخداوال . (اِ) ماهی بزرگی باشد که کشتی را فروبرد. (لغت فرس اسدی ص 334). نوعی از ماهی فلوس دار بود.(غیاث اللغات ) (از جهانگیری ) (برهان قاطع). ماهی که پولک آن درشت باشد. (فرهنگ خطی ) (از فرهنگ نظام ). نوعی ماهی درم دار. (انجمن آرا) (آنندراج ) . نو
ویل وائللغتنامه دهخداویل وائل . [ وَ لُن ْ ءِ ] (ع اِ مرکب ) مبالغه است ویل را. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). رجوع به ویل وئیل و ویل ویل شود.
پوچاللغتنامه دهخداپوچال . (اِ مرکب ) (از پوچ + َال ، پسوند نسبت ) آنچه از دم رنده ٔ نجار پیدا آید و مانند آن . پوشال .
چواللغتنامه دهخداچوال . [ چ ُ ] (اِ) صورتی یا ضبطی از جوال است . غراره : و عاقل ترین مردمان در چوال محال ایشان (زنان ) رود. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص 101). و عقلا را بحبایل گفتار، چون کفتار، در چوال محال خود کنند. (سندبادنامه ٔ ظهیری ص <sp
حواللغتنامه دهخداحوال . [ ح ِ ] (ع اِ) انقلاب و تغیر. (اقرب الموارد). گردش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- حوال الدهر ؛ گردش زمانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).|| پیرامون . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء): هو حواله
حواللغتنامه دهخداحوال . [ ح ِ ] (ع اِ) حائل میان دو چیز.(منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که میان دو چیز حایل و حاجز گردد. || (مص ) محاولة، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اراده کردن . (از اقرب الموارد). و در اساس آمده : حوال و محاوله ؛ طلب کردن چیزی است با حیله . (از اقرب الموارد). رجوع به مح
والامنزلتلغتنامه دهخداوالامنزلت . [ م َ زِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که جای و مقام وی بلند و رفیع بود. (ناظم الاطباء). والامرتبت .
والجهلغتنامه دهخداوالجه . [ ل ِ ج َ ] (اِخ ) شهری است در طخارستان ، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان ).
والامنزلتلغتنامه دهخداوالامنزلت . [ م َ زِ ل َ ] (ص مرکب ) کسی که جای و مقام وی بلند و رفیع بود. (ناظم الاطباء). والامرتبت .
والجهلغتنامه دهخداوالجه . [ ل ِ ج َ ] (اِخ ) شهری است در طخارستان ، شاید همان والج باشد. (از معجم البلدان ).
والاگهرلغتنامه دهخداوالاگهر. [ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) والاتبار. نژاده ٔ بلندنسب : سفر نیست آهو که والاگهرچو بیند جهان بیش گیرد هنر.اسدی .
دنگ و دواللغتنامه دهخدادنگ و دوال . [ دَ گ ُ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دوالی و ریسمانی است که بر آن زنگوله ٔ بسیار آویزند و مسخرگان خاصه غلامان عباسی به کمربندند بطوری که زنگوله ها بر کفل و دور کمر آویخته ماند و به همان قسم رقص کنند و اصول آورند. (لغت محلی شوشتر). || کنایه است از اسباب تجمل و شا
حسن قواللغتنامه دهخداحسن قوال . [ ح َ س َ ن ِ ق َوْ وا ] (اِخ ) خواننده ای بود در دربار معین الدین پروانه حاکم روم که او را بدرخواست فخرالدین عراقی نزد او فرستاد و فخر غزلها درباره ٔ او گفته است که یکی از آنها چنین آغاز شود:ساز طرب عشق که داند که چه سازدکز زخمه ٔ او نه فلک اندر تک و تاز ا
خاواللغتنامه دهخداخاوال . (اِخ ) قریه ای است در چهل و دو هزار و پانصد گزی جنوب سنگ ماشه حکومت درجه ٔ 3 جاغوری حکومت غزنی به افغانستان . این قریه بین 67 درجه و 2 دقیقه و <span class="hl" dir="l
خرجواللغتنامه دهخداخرجوال . [ خ َ ج َ ] (اِ مرکب ) بنا به اصطلاح اهل گناباد،جوال سرگشادی که با آن کود و خاک بالای خر می برند.