والانلغتنامه دهخداوالان . (اِ) بادیان را گویند که رازیانه باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا). رازیانه . (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). بادیان . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رازیان ، لیکن اصح آن است که والان دو قسم است : والان بزرگ رازیان ، و والان خورد [ : خرد ] شبت ، و چون مطلق گویند عب
گوالانلغتنامه دهخداگوالان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 8 هزارگزی باختری شهرزنجان ، کنار راه آهن تبریز به زنجان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 283 تن است . آب آن از زنجان رود
گوالانلغتنامه دهخداگوالان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) در حال گوالیدن . مُتَرَعرِع . و رجوع به گوالانیدن و گوالیدن شود.
والان بزرگلغتنامه دهخداوالان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رازیان . (فرهنگ رشیدی ). به هندی رازیانه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به والان شود.
والان خردلغتنامه دهخداوالان خرد. [ ن ِ خ ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شبت . (رشیدی ) . والان کوچک . رجوع به والان کوچک شود.
والانژادلغتنامه دهخداوالانژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) والاتبار. نژاده : پادشاه والانژاد را از مفارقت آن خدمتکار اخلاص آثار حزن و ملال بسیار روی نمود. (حبیب السیر ج 3 ص 352). و بعضی دیگر از آبا و اجداد شاه والان
والانهلغتنامه دهخداوالانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ریش . جراحت . (رشیدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). خستگی . (فرهنگ خطی ). ولانه . (سروری از حاشیه ٔ برهان قاطع).
والانسفرهنگ فارسی عمیدتعداد الکترونهای یک اتم یا بنیان که میتوانند در واکنشهای شیمیایی شرکت کنند؛ ظرفیت.
رازیانهفرهنگ فارسی معین(نِ) (اِ.) بادیان ، والان ؛ گیاهی است خوشبو با دانه های ریز که برای نفخ مفید است .
ابوهنیدهلغتنامه دهخداابوهنیده . [ اَ هَُ ن َ دَ ] (اِخ ) برأبن نوفل . محدث است . او از والان عبدی و از او ابونعامة روایت کند.
والان بزرگلغتنامه دهخداوالان بزرگ . [ ن ِ ب ُ زُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رازیان . (فرهنگ رشیدی ). به هندی رازیانه است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به والان شود.
والان خردلغتنامه دهخداوالان خرد. [ ن ِ خ ُ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شبت . (رشیدی ) . والان کوچک . رجوع به والان کوچک شود.
والانژادلغتنامه دهخداوالانژاد. [ ن ِ ] (ص مرکب ) والاتبار. نژاده : پادشاه والانژاد را از مفارقت آن خدمتکار اخلاص آثار حزن و ملال بسیار روی نمود. (حبیب السیر ج 3 ص 352). و بعضی دیگر از آبا و اجداد شاه والان
والانهلغتنامه دهخداوالانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) ریش . جراحت . (رشیدی ) (برهان قاطع) (آنندراج ) (جهانگیری ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). خستگی . (فرهنگ خطی ). ولانه . (سروری از حاشیه ٔ برهان قاطع).
ساوالانلغتنامه دهخداساوالان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان صوفیان بخش شبستر شهرستان تبریز. در 17 هزارگزی جنوب خاوری شبستر و 2 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به مرند و یک هزارگزی راه آهن جلفا واقع شده است . هوای آن معتدل و دارای <span class="
دیوالانلغتنامه دهخدادیوالان . (اِخ ) دهی است از دهستان بریاجی بخش سردشت شهرستان مهاباد با 289 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
گوالانلغتنامه دهخداگوالان . [ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان زنجانرود بخش مرکزی شهرستان زنجان که در 8 هزارگزی باختری شهرزنجان ، کنار راه آهن تبریز به زنجان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 283 تن است . آب آن از زنجان رود
گوالانلغتنامه دهخداگوالان . [ گ ُ ] (نف ، ق ) در حال گوالیدن . مُتَرَعرِع . و رجوع به گوالانیدن و گوالیدن شود.
نغنخوالانلغتنامه دهخدانغنخوالان . [ ن َ ن َ خوا/ خا ] (اِ) نغنخواد. (انجمن آرا). نانخواه . نغن . (برهان قاطع) : رویت مزه یافته ز خالان چون لذت نان ز نغنخوالان .سلمان (از جهانگیری ).