والیدنلغتنامه دهخداوالیدن . [ دَ ] (مص ) بالیدن . نمو کردن . رشد کردن . || فخر کردن . مباهات کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
گوالیدنلغتنامه دهخداگوالیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوال + -یدن ، پسوند مصدری ) قیاس شود با بالیدن . هندی باستان ، وی + ورذ (نمو کردن ، رشد کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بالیدن و نمو کردن ، اعم از انسان وحیوان . (برهان ) (آنندراج ). اِرباء. اِنماء: ایفاع ؛ گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن
والدینلغتنامه دهخداوالدین . [ ل ِ دَ ] (ع اِ) صیغه ٔ تثنیه ، در حالت نصبی و جری . پدر و مادر. (ناظم الاطباء). ابوین . ابوان . والدان . باب و مام . اب و ام . بابا و ماما : دو کف کافی او والدین مکرمتندازین و آن کرم و جود بی قیاس ولد. سوزنی .</
گوالیدنفرهنگ فارسی عمید۱. بالیدن؛ نمو کردن؛ رشد کردن.۲. (مصدر متعدی) اندوختن و جمع کردن: ◻︎ بزرگان گنج سیموزر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۲۰).
ولغتنامه دهخداو. (حرف ) حرف بیست و ششم از حروف هجاء عرب و سی ام از الفبای فارسی و ششم از الفبای ابجدی و نام آن «واو» است و در حساب جُمّل آن را به شش دارند. در تجوید واو از حروف مصمته است . رجوع به مصمته شود. و نیز از حروف یرملون محسوب است . رجوع به یرملون شود. و نیز از حروف هوائیه و جوفیه
بلغتنامه دهخداب . (حرف ) حرف دوم است از الفباء فارسی و نیز حرف دوم از الفبای عربی و همچنین حرف دوم از ابجد و آنرا «با» و «باء» و «بی » خوانند. و آن یکی از حروف محفوره ، شفهیه ، لاقه . (المزهر ص 160). قلقله و هوائیست . (برهان در کلمه ٔ هفت حرف هوائی ). و در
خوالیدنلغتنامه دهخداخوالیدن . [ خوا/ خا دَ ] (مص ) گستردن . پهن کردن . || افشاندن . پاشیدن . || چشیدن . (ناظم الاطباء).
گوالیدنلغتنامه دهخداگوالیدن . [ گ ُ دَ ] (مص ) (از: گوال + -یدن ، پسوند مصدری ) قیاس شود با بالیدن . هندی باستان ، وی + ورذ (نمو کردن ، رشد کردن ). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بالیدن و نمو کردن ، اعم از انسان وحیوان . (برهان ) (آنندراج ). اِرباء. اِنماء: ایفاع ؛ گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن
کوالیدنلغتنامه دهخداکوالیدن . [ ک َ / ک ُ دَ ] (مص ) جمع کردن و اندوختن . (برهان ) (آنندراج ). صحیح گوالیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). و رجوع به گوالیدن شود. || بالیدن و نمو کردن غله . (برهان ) (آنندراج ). صحیح گوالیدن است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
نوالیدنلغتنامه دهخدانوالیدن . [ ن َ دَ ] (مص ) نالیدن . زاری کردن . (برهان قاطع) (آنندراج ). || جنبیدن . (برهان قاطع)(آنندراج ) (ناظم الاطباء). لرزیدن . (ناظم الاطباء).