واهشلغتنامه دهخداواهش . [ هَُ ] (حرف اضافه + اسم ) بهوش . (ناظم الاطباء).- واهش آمدن ؛ به هوش آمدن از مستی و هشیار شدن . (ناظم الاطباء).
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
باغراهlinear park, green waysواژههای مصوب فرهنگستانبوستانی در شهر یا حومه که اساساً طول آن بسیار بیشتر از پهنای آن است
سامانۀ شیشهشوی جلوwindshield wash/wipe system, windscreen wash/wipe systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که باعث پاشش آب به شیشۀ جلو و عملکرد برفپاککن میشود
ملاقات مداریorbital rendezvous/orbital rendez-vousواژههای مصوب فرهنگستانبههمرسیدن دستکم دو فضاپیما با سرعت نسبی صفر معمولاً در مکان و زمان ازپیشتعیینشده
مومwaxواژههای مصوب فرهنگستان1. مادهای محلول در حلاّلهای چربی که گیاهان برای کاهش تعرق ترشح میکنند 2. مادهای که زنبورعسل برای ساختن کندو ترشح میکند
واهشتنلغتنامه دهخداواهشتن . [هَِ ت َ ] (مص مرکب ) وانهادن . واگذاشتن : گفت این جهان به جهانیان واهشتیم و آن جهان به بهشتیان . (تذکرة الاولیاء عطار).
واهشتنلغتنامه دهخداواهشتن . [هَِ ت َ ] (مص مرکب ) وانهادن . واگذاشتن : گفت این جهان به جهانیان واهشتیم و آن جهان به بهشتیان . (تذکرة الاولیاء عطار).
واهشی آمدهلغتنامه دهخداواهشی آمده . [ هَُ م َ دَ / دِ] (مف مرکب ) بهوش آمده . هوشیارشده . (ناظم الاطباء).
خواهشلغتنامه دهخداخواهش . [ خوا / خا هَِ ] (اِمص )درخواست . استدعا. عرض داشت . تقاضا. (ناظم الاطباء). التماس . طلب . تمنی . (یادداشت بخط مؤلف ) : ز خویشان فرستادصد نزد من بدین خواهش آمد گو پیلتن . فردوسی .
خوش خواهشلغتنامه دهخداخوش خواهش . [ خوَش ْ / خُش ْ خوا / خا هَِ ] (ص مرکب ) تندآرزو. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) شوق . اشتیاق تمام . (از برهان قاطع).
رواهشلغتنامه دهخدارواهش . [ رَ هَِ ] (ع اِ) رگهای اندرون ارش . (مهذب الاسماء). رگهای درون بازو یا رگهای ظاهر پنجه ، واحد آن راهِش . (آنندراج ). رگهای ظاهر کف . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || عصبی است در ظاهر بازو، یا رگها و عصبی است در درون بازو. واحد آن راهِش و راهِشة است . (از معج
بی خواهشلغتنامه دهخدابی خواهش . [ خوا / خا هَِ ] (ق مرکب ، ص مرکب ) بی خواستاری . بی طلب . || بی مقصود و بی قصد. (ناظم الاطباء). || بی اراده و بی میل . (ناظم الاطباء). بی خواهانی . || بی طوع و بی رغبت . (آنندراج ).