واگیرلغتنامه دهخداواگیر. (اِمص مرکب ) سرایت . (ناظم الاطباء). || چون دو حریف کشتی گیرند و یکی دیگری را بر زمین زند او گوید که من بی خبر بودم هان واگیر است یعنی دوباره کشتی باید گرفت . (آنندراج ). نام فندی در کشتی گیری . (ناظم الاطباء) : وقت واگیر تو شاید به فسون و ن
واگیرفرهنگ فارسی معین(حامص )1 - سرایت . 2 - (دستة عزاداری ) تکرار جمع مصراع یابیت ترجیع را. 3 - ورزشی اس ت پهلوانان را در گود زورخانه که یک به یک دست بر دیوار نهند و به جانب همان دست بر سینه زور کنند تا سینه برآمده پهن شود. 4 - ورزشکار پس از آن که از سنگ گرفتن خسته شد و دیگری سنگ گرفت ، مجدداً چند مرتبه سنگ می گیرد. آن
چوارلغتنامه دهخداچوار. [ چ َ ] (اِخ ) یکی از بخش های ده گانه شهرستان ایلام حدود آن بشرح زیر است : از طرف شمال به ارتفاعات کوه شرازول و بخش ایوان از طرف خاور به ارتفاعات کوه بانگول و دهستان خزل بخش شیروان چرادول از جنوب به بخش صالح آباد و سیاه کوه از باختر به مرز عراق . منطقه ای است کوهستانی .
چوارلغتنامه دهخداچوار. [ چ ُ ] (اِخ ) مرکز بخش چوار شهرستان ایلام است که در 18 هزارگزی شمال باختر ایلام کنار راه شوسه ٔ ایلام به شاه آباد واقع شده . کوهستانی و سردسیر است . 400 تن سکنه دارد. از چشمه و رودخانه ٔ مورت آبیاری می
واگیردارلغتنامه دهخداواگیردار. (نف مرکب ) مسری . ساری . مرضی که از بیمار به اطرافیان سرایت کند. مرضی بودار. رجوع به واگیر داشتن شود.
واگیرهلغتنامه دهخداواگیره . [ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) سرایت . سرایت مرض . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) درجه . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح نجاران ، خطی که بر چوب کشند با مداد و جز آن و طول یا عرض مطلوب را بدان مقیاس کنند. (یادداشت مؤلف ).
واگیریلغتنامه دهخداواگیری . (حامص مرکب ) سرایت . سرایت دربیماری . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) مسری : بیماری واگیری ، بیماری مسری . (یادداشت مؤلف ).
واگیر داشتنلغتنامه دهخداواگیر داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) سرایت داشتن . مسری بودن . (ناظم الاطباء). هر بیماری است که از بوی آن دیگری هم گیرد به تازی مسری . (آنندراج ). بو داشتن . (یادداشت مؤلف ).
واگیردارلغتنامه دهخداواگیردار. (نف مرکب ) مسری . ساری . مرضی که از بیمار به اطرافیان سرایت کند. مرضی بودار. رجوع به واگیر داشتن شود.
واگیرهلغتنامه دهخداواگیره . [ رَ / رِ ] (اِمص مرکب ) سرایت . سرایت مرض . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) درجه . (یادداشت مؤلف ). || در اصطلاح نجاران ، خطی که بر چوب کشند با مداد و جز آن و طول یا عرض مطلوب را بدان مقیاس کنند. (یادداشت مؤلف ).
واگیریلغتنامه دهخداواگیری . (حامص مرکب ) سرایت . سرایت دربیماری . (یادداشت مؤلف ). || (ص نسبی ) مسری : بیماری واگیری ، بیماری مسری . (یادداشت مؤلف ).
هواگیرلغتنامه دهخداهواگیر. [ هََ ] (نف مرکب ) هواگیرنده . در حال پرواز.- هواگیر گشتن ؛ هوا گرفتن . پریدن : از راه نظر صید دلم گشت هواگیرای دیده نگه کن که به دام که درافتاد. حافظ.|| که آنجا هوا گذاره دارد.
هواگیرفرهنگ فارسی معین( ~.) (ص .) 1 - اوج گیر، به هوا پرنده . 2 - در هوا صید شده . 3 - هوایی ، آرزومند.