وباللغتنامه دهخداوبال . [ وَ ] (ع مص ) وبالة. وبل . وبول . ناگوارد و گران گردیدن چراگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وبالة شود.
وبالفرهنگ فارسی عمید۱. سختی؛ عذاب.۲. (اسم) [قدیمی] سوء عاقبت؛ وخامت امر.۳. [مقابلِ خانه] نتیجۀ نحسآمیز وقوع ستاره در برجی.
وباللغتنامه دهخداوبال . [ وَ ] (ع اِمص ، اِ) دشواری . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). || گرانی . (از آنندراج ). سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ثقل . || عذاب . (از آنندراج ). || گناه . تقصیر. عیب و خطا. ذلت . جرم . || عقوبت . || مرارت و سختی و تصدیع. (ناظم الاطباء). || ناگوار. (آنندراج ). ||
گوباللغتنامه دهخداگوبال . (اِخ ) دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رودخانه ٔ گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن <span class="hl" di
وَبَالَفرهنگ واژگان قرآنسنگيني نامطلوب چیزی - کیفر("و بال "سنگيني نامطلوب هر چيزي را گويند ، و به همين معنا است طعام وبيل و ماء وبيل يعني خوراک و آبي ناگوار و سنگين و غير قابل هضم ، و نيز به اين معنا است آيه شريفه فاخذناه اخذا وبيلا - او را بطرز شديد و ناگواري دستگير کرديم و به همين اعتبار چوب کرباس شوي را وبيل ميگويند )
وِبالْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی افزون شده ، مسئولیت بیشتر ، مسئول چیزی یا کاری قرار گرفتن ، مشکل ، گاهی بصورت ترکیبی و مرکب در واژه وبال گردن به کار میرود.
وباچالplague pitواژههای مصوب فرهنگستانگودالی بزرگ برای دفن دستهجمعی و سریع اجساد انسان و حیوان بهخصوص در زمان شیوع بیماریهای واگیردار
وبالةلغتنامه دهخداوبالة. [ وَ ل َ ] (ع مص ) ناگوارد و گران گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || چراگاه ناگواردناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وبال شود.
وزر و وباللغتنامه دهخداوزر و وبال . [ وِ رُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نکبت و عاقبت بد. بدفرجامی : و آنهمه وزر و وبال به بوالحسن عراقی و دیگران بازگشت . (تاریخ بیهقی ). رجوع به وزر شود.
وبالةلغتنامه دهخداوبالة. [ وَ ل َ ] (ع مص ) ناگوارد و گران گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || چراگاه ناگواردناک گردیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وبال شود.
دوباللغتنامه دهخدادوبال . (اِ) به معنی دوال است که تسمه و چرم حیوانات باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تنگ . (ناظم الاطباء). || مکر و حیله . || زمرد. || شمشیر آبدار. (از برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
جوباللغتنامه دهخداجوبال . (اِ) بلغت زند و پازند جوال را گویند و آن ظرفی باشد که از موی و پشم بافند. (برهان ).
ذوباللغتنامه دهخداذوبال . (ع ص مرکب ) شریف . خطیر. عزیز. امر ذیبال ، کاری شگرف : کل امرِ ذی بال ِ لم یبدء ببسم اﷲ فهو ابتر. ای کل امر ذیشأن و خطر یحتفل له و یهتم به . (مجمع البحرین ). رجوع به بال شود.
گوباللغتنامه دهخداگوبال . (اِخ ) دهی است ازدهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 58 هزارگزی جنوب خاوری اهواز، کنار رودخانه ٔ گوبال و 6 هزارگزی جنوب راه اهواز به هفت گل واقع است . هوای آن گرم و سکنه ٔ آن <span class="hl" di
وزر و وباللغتنامه دهخداوزر و وبال . [ وِ رُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نکبت و عاقبت بد. بدفرجامی : و آنهمه وزر و وبال به بوالحسن عراقی و دیگران بازگشت . (تاریخ بیهقی ). رجوع به وزر شود.