وثوقلغتنامه دهخداوثوق . [ وُ ] (ع اِمص ) ثقة. (المنجد). اعتماد. (ناظم الاطباء) (غیاث ) : به وثوق حصانت قلاع و مناعت بقاع خویش جواب ابوعلی بازدادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ اول تهران ص 338).چون به وثوق ازدگران گوی بردشاه خزین
پوتوکواژهنامه آزاددرکلام عامیانه ولهجه محلی بشرویه ودهستان رقه خراسان جنوبی تکرارمیشودوبه معنای کسی است که زیادقیافه میگیردوپ.وزمی دهد
وثوق الدولهلغتنامه دهخداوثوق الدوله . [ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) حسن یا میرزاحسن خان ، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه ، از رجال معروف و سیاستمدار مشهور ایران و نیز از زمره ٔ شعرا و منشیان عصر خویش به شمار می رود. تولد ا
حسن وثوق الدولهلغتنامه دهخداحسن وثوق الدوله . [ ح َ س َ ن ِ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به وثوق شود.
وثوق الدولهلغتنامه دهخداوثوق الدوله . [ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) حسن یا میرزاحسن خان ، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه ، از رجال معروف و سیاستمدار مشهور ایران و نیز از زمره ٔ شعرا و منشیان عصر خویش به شمار می رود. تولد ا
حسن وثوق الدولهلغتنامه دهخداحسن وثوق الدوله . [ ح َ س َ ن ِ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) رجوع به وثوق شود.
وثوق الدولهلغتنامه دهخداوثوق الدوله . [ وُ قُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) حسن یا میرزاحسن خان ، فرزند میرزا ابراهیم معتمدالسلطنه ، از رجال معروف و سیاستمدار مشهور ایران و نیز از زمره ٔ شعرا و منشیان عصر خویش به شمار می رود. تولد ا
موثوقلغتنامه دهخداموثوق . [ م َ ] (ع ص ) مستحکم و استوار و ثابت و دارای اعتماد و اعتمادکرده شده . (ناظم الاطباء). استوار. (آنندراج ).- موثوق ٌ به ؛ اعتمادکرده شده به آن . آنکه یا آنچه بدو اعتماد شده است . ثقه شمرده شده : مرجوع الیه در مهمات