وجالغتنامه دهخداوجا. [ وَ ] (ع اِ) ترس و اندوه . (غیاث اللغات ) : بعد از آن گفتند ای بابای ماشاه پیغامی فرستاد از وجا. مولوی .تا نباشد هیچ محسن بی وجاتا نماند هیچ خائن بی رجا. مولوی .|| (مص ) سیلی
دولفین بطریشکل بورنئوییLagenodelphis hoseiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان با بالههای شنا و پشتی کوچک و نوکتیز
رگهای عروقvasa vasorumواژههای مصوب فرهنگستانسرخرگها و سیاهرگهای ریزی که دیوارۀ رگهای خونی را تغذیه میکنند
پوزگالغتنامه دهخداپوزگا. [ پ ُ زِ ] (اِخ ) نام ایالتی محدود از طرف شمال و مغرب بایالت وروویج و از جنوب به عسکریه و از سوی مشرق به خرواتستان . دارای 100 هزارگز درازا و سی هزارگزپهنا و قریب 100000 تن سکنه . (قاموس الاعلام ترکی )
پوزگالغتنامه دهخداپوزگا. [پ ُ زِ ] (اِخ ) نام قصبه ٔمرکز ایالت در خطه ٔ اسکلاوونیا از کشور هنگری (مجارستان ) کنار نهر اورلیاوه ، واقع در 80 هزارگزی جنوب شرقی اسک ، دارای 5000 تن سکنه و مدرسه ٔ متوسطه ، قلعه وتجارت تنباکو و ابر
وجازةلغتنامه دهخداوجازة. [ وَ زَ ] (ع مص ) کوتاه کردن سخن را. (منتهی الارب ). کوتاه کردن سخن را با بلاغت . (لسان ) (اقرب الموارد). وجز. وُجوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کوتاه شدن سخن . (المصادر زوزنی ). رجوع به وجز و وجوز شود.
وجاعلغتنامه دهخداوجاع . [ وِ ] (ع اِ) اوجاع . ج ِ وَجَع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وجع شود. || ج ِ وَجَع. (اقرب الموارد). رجوع به وجع شود.
وجادلغتنامه دهخداوجاد. [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وجد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی ایستادنگاه آب . رجوع به وجد شود.
خوففرهنگ مترادف و متضاد۱. اضطراب، باک ۲. بیم، پروا، ترس، جبن، رعب، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت ≠ رجا
ترسفرهنگ مترادف و متضاداضطراب، اعراض، باک، بیم، پروا، تشویش، جبن، خوف، دغدغه، دهشت، رعب، سهم، فزع، محابا، مخافت، مهابت، واهمه، وجا، وحشت، وهم، هراس، هول، هیبت
وج ءلغتنامه دهخداوج ء. [ وَج ْءْ ] (ع ص ) وجا. وجاء. (ماء...) آب بی خیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).آب بد و بی خیر. (ناظم الاطباء). || (مص ) زدن : وجأه بالید والسکین وجاءً؛ به دست و به کارد زداو را. (منتهی الارب ). وجئت عنقه ؛ گردن زدم او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء
وجلغتنامه دهخداوج . [ وَج ج ] (ع اِ) سنگخوار. (منتهی الارب ). مرغ قطا. (اقرب الموارد). مرغ سنگخوار. (ناظم الاطباء). || شترمرغ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چوب که بر گردن گاو قلبه نهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || فریز که دارویی است و آن بیخ درخت
مزیدلغتنامه دهخدامزید. [ م َ ] (ع اِمص ) افزونی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زیادتی و افزونی . (آنندراج ) (غیاث ) : لهم مایشاؤن فیها و لدینا مزید. (قرآن 35/50)؛ مر ایشان راست آنچه خواهند در آن و نزد ماست زیادتی و افزونی . و آن پاد
وجازةلغتنامه دهخداوجازة. [ وَ زَ ] (ع مص ) کوتاه کردن سخن را. (منتهی الارب ). کوتاه کردن سخن را با بلاغت . (لسان ) (اقرب الموارد). وجز. وُجوز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کوتاه شدن سخن . (المصادر زوزنی ). رجوع به وجز و وجوز شود.
وجاعلغتنامه دهخداوجاع . [ وِ ] (ع اِ) اوجاع . ج ِ وَجَع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وجع شود. || ج ِ وَجَع. (اقرب الموارد). رجوع به وجع شود.
وجادلغتنامه دهخداوجاد. [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وجد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به معنی ایستادنگاه آب . رجوع به وجد شود.
روجالغتنامه دهخداروجا. (اِخ )دهی است از دهستان گلیجان شهرستان شهسوار واقع در 16هزارگزی جنوب غربی شهسوار و 5هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ شهسوار به رامسر. در دشت واقع است و هوایی معتدل مرطوب دارد. سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="ltr
کوجالغتنامه دهخداکوجا. (اِخ ) شهری در ترکستان شرقی و یکی از شهرهایی است که قوم اویغور در آنجا دولتی تشکیل دادند. (تاریخ مغول تألیف اقبال ص 16). رجوع به همان مأخذ شود.
ولوجالغتنامه دهخداولوجا. [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری . سکنه ٔ آن 800 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
اوجالغتنامه دهخدااوجا. (اِ) نارون . (یادداشت مرحوم دهخدا). گونه ای از نارون که در اراضی جنگلی کم ارتفاع شمال ایران فراوان است و آنرا سیاه درخت نیز نامند. خوش سایه . پشه غال . پشه وار. پشه بانه . سده . ناژبن . بوقیصا. و رجوع به جنگل شناسی ج 2 ص <span class="hl