وجاهتلغتنامه دهخداوجاهت . [ وَ هََ ] (از ع ، اِمص ) خوبرویی و زیبایی .خوشگلی . (ناظم الاطباء). خوبرویی . (آنندراج ). حسن و جمال . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). || روشناسی . || عزت . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). و به کسر واو خطاست . (غیاث اللغات از کشف و مزیل و صراح ) (آنندراج ).
وجاهتفرهنگ مترادف و متضاد۱. جمال، حسن، خوشگلی، زیبایی، صباحت، قشنگی، مقبولی ۲. پذیرشعام، مقبولیت، ≠ زشتی
وجعاتلغتنامه دهخداوجعات . [ وَ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وجعة. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المنجد). رجوع به وجعة شود. || ج ِ وَجِع. (منتهی الارب ). رجوع به وجع شود.
اِخْتلافُ وُجَّهاتِ النَّظَرِدیکشنری عربی به فارسیاختلاف ديدگاهها , اختلاف عقايد , اختلاف آراء , فقدان اتفاق نظر
باوجاهتلغتنامه دهخداباوجاهت . [ وِ هََ ] (ص مرکب ) کسی که وجاهت دارد. زیبا. وجیه . خوشروی . خوشگل . || خوش نام . آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام . و رجوع به وجاهت و وجهه شود.
باوجاهتلغتنامه دهخداباوجاهت . [ وِ هََ ] (ص مرکب ) کسی که وجاهت دارد. زیبا. وجیه . خوشروی . خوشگل . || خوش نام . آنکه در بین مردم به خوشنامی شهرت یافته باشد. مقبول العام . و رجوع به وجاهت و وجهه شود.