وجدانلغتنامه دهخداوجدان .[ وُ ] (ع اِ) ج ِ وجید، به معنی زمین هموار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وجید شود. || (مص ) گمشده یافتن . (منتهی الارب ).
وجدانلغتنامه دهخداوجدان . [ وِ ] (ع مص ) وجود. وجد. گم شده را یافتن . (ناظم الاطباء). یافتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || خشم گرفتن . (اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) در عرف بعضی وجدان عبارت است از نفس و قوای باطنه . (المنجد) (کشاف اصطلاحات الفنون
وجدانفرهنگ فارسی عمید۱. قوۀ باطنی که خوب و بد اعمال بهوسیلۀ آن ادراک میشود؛ نفس و قوای باطنی آن.۲. [قدیمی] یافتن مطلوب؛ یافتن.
پوزیدانلغتنامه دهخداپوزیدان . (مص ) عذر آوردن و اعتذار. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 269). و کلمه ظاهراً مصحّف پوزیدن باشد. رجوع به پوزیدن شود.
وجذانلغتنامه دهخداوجذان . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَجذ، به معنی مغاکی در کوه که آب در آن گرد آید و حوض . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وجذ شود.
بی وجدانلغتنامه دهخدابی وجدان . [ وِ / وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وجدان عربی ) در تداول فارسی زبانان به معنی بی انصاف و بی مروت بکار رود. رجوع به وجدان شود.
وجدانیاتلغتنامه دهخداوجدانیات . [ وِ نی یا ] (ع اِ) ج ِ وجدانیة. اموری که به وسیله ٔ حواس خمسه ٔ باطنه ادراک میشوند. (از تعریفات ). وجدانیات اموری است که ما آنها را یا به وسیله ٔ نفوس خود ادراک می کنیم چون علم مابوجود خودمان یا علم ما به حالات باطنی خود چون علم به خوف و شهوت و غضبی که در باطن ما
وجدانیاتلغتنامه دهخداوجدانیات . [ وِ نی یا ] (ع اِ) ج ِ وجدانیة. اموری که به وسیله ٔ حواس خمسه ٔ باطنه ادراک میشوند. (از تعریفات ). وجدانیات اموری است که ما آنها را یا به وسیله ٔ نفوس خود ادراک می کنیم چون علم مابوجود خودمان یا علم ما به حالات باطنی خود چون علم به خوف و شهوت و غضبی که در باطن ما
بی وجدانلغتنامه دهخدابی وجدان . [ وِ / وُ ] (ص مرکب ) (از: بی + وجدان عربی ) در تداول فارسی زبانان به معنی بی انصاف و بی مروت بکار رود. رجوع به وجدان شود.
باوجدانلغتنامه دهخداباوجدان . [ وِ / وُ ] (ص مرکب ) کسی که وجدان دارد. باشرف . شرافتمند. و رجوع به وجدان شود.