وجیهلغتنامه دهخداوجیه . [ وَ ] (ع ص ، اِ) مهتر قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سید قوم . (اقرب الموارد). شریف قوم . (ناظم الاطباء). ج ، وجهاء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || روی شناس . (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ). و گویند کسی که دارای خصال حمیده باشد و شأن او این است
وجیهفرهنگ مترادف و متضاد۱. جمیل، خوشگل، زیبارو، زیبا، صبیح، قشنگ ۲. رئیس، سرکرده، مهتر ۳. معتبر، مقبول، موردتوجه، وجیهالمله، ≠ زشت
نظریۀ وجوه دستمزدwage fund theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریۀ کلاسیک تقاضا برای نیروی کار که براساس آن همواره مقدار ثابتی از وجوه مالی به پرداخت دستمزدها تخصیص مییابد و اگر در جایی افزایش مشاهده شود به معنای کاهش در جای دیگر است
سههشتوجهی چهارگوشهای، سههشتوجهی چهارگوشtetragonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← ذوزنقهوجهی
سههشتوجهی سهگوشهای، سههشت وجهی سهگوشtrigonal trisoctahedronواژههای مصوب فرهنگستان← سههشتوجهی
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیرامون و گرداگرد دهان . پوز. فرطوسه . فرطیسه . بتفوز. مجموع دهان و فکین حیوان . فوز. زفر. بدفوز. فریش . فش . فرنج . فوزه . تانول . (لغت نامه ٔ اسدی ) . کلفت . || دهان بند. فنطیسة. فطیسة. || تنه ٔ درخت . (برهان ). پوز.
پوزهلغتنامه دهخداپوزه . [ زِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان ثلاث بخش کنگان شهرستان بوشهر، واقع در 48 هزارگزی جنوب خاور کنگان . کنار راه اتومبیل رو کنگان به لنگه . دارای 50 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class="hl" d
وجیهةلغتنامه دهخداوجیهة. [ وَ هََ ] (ع ص ) مؤنث وجیه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن روشناس . || خداوند جاه . || زن زیبا. || زن صاحب قدر و منزلت . || وجیه و خوشگل . (ناظم الاطباء). || کساء و پوشش دارای دورو. (اقرب الموارد). || (اِ) مهره ای است قرمزرنگ یا عسلی که دارای دورو
وجیهاللهفرهنگ نامها(تلفظ: vajihollāh) (عربی) ویژگی آنکه در نزد خداوند دارای قدر و منزلت و محبوبیت است .
ابوعاصملغتنامه دهخداابوعاصم . [ اَ ص ِ ] (اِخ ) وجیه الدوله . ممدوح ازرقی . رجوع به وجیه الدوله شود.
وجهاءلغتنامه دهخداوجهاء. [ وُ ج َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وجیه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). به معنی مهتر قوم و با قدر و منزلت . (آنندراج ). رجوع به وجیه شود.
وجیه الدولةلغتنامه دهخداوجیه الدولة. [ وَ هُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) ذوالقرنین . رجوع به ذوالقرنین بن ابی المظفر حمدان بن ناصرالدولة ابومحمدالحسن بن عبداﷲ تغلبی شاعر شود.
وجیه آبادلغتنامه دهخداوجیه آباد. [ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین واقع در 3هزارگزی راه قزوین به بوئین در جلگه با هوای معتدل . سکنه ٔ آن 128 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="ltr"
وجیه الملکلغتنامه دهخداوجیه الملک . [ وَ هُل ْ م ُ ] (اِخ ) شرف الدین ، ابوطاهربن سعدالدین بن علی قمی . رجوع به ابی طاهر شرف الدین وجیه الملک شود.
وجیه الملهلغتنامه دهخداوجیه المله . [ وَ هُل ْ م ِل ْ ل َ / ل ِ ] (از ع ، ص مرکب ) از وجیه المله ٔ عربی . کسی که مورد توجه و علاقه ٔ مردم است . دارای وجاهت ملی . مقبول عامه : خران داخلی معقول بودندوجیه المله و مقبول بودند.<p clas
وجیهةلغتنامه دهخداوجیهة. [ وَ هََ ] (ع ص ) مؤنث وجیه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). زن روشناس . || خداوند جاه . || زن زیبا. || زن صاحب قدر و منزلت . || وجیه و خوشگل . (ناظم الاطباء). || کساء و پوشش دارای دورو. (اقرب الموارد). || (اِ) مهره ای است قرمزرنگ یا عسلی که دارای دورو
قوجیهلغتنامه دهخداقوجیه . [ ] (معرب ، اِ) بمعنی قاسه است و قاسه به سریانی حلیون است . (از فهرست مخزن الادویه ).
کبوجیهلغتنامه دهخداکبوجیه . [ ک َ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) کبوجیه ٔ سوم پسر کورش بزرگ و برادر بردیا است که در سال 522 ق . م . وفات یافت و پس از فوت او سلطنت به داریوش پسر وشتاسب یعنی به شاخه ای که از اعقاب آیارمنا بود، منتقل گردید. (
کبوجیهلغتنامه دهخداکبوجیه . [ ک َ ی َ / ی ِ ] (اِخ ) موسوم به کبوجیه ٔ دوم . پسر کورش دوم بود و با ماندان ، دختر آخرین پادشاه ماد ازدواج کرد و پسری از او داشت که معروف به کورش سوم (بزرگ ) است . رجوع به ایران باستان ج 2 ص <span
کبوجیهلغتنامه دهخداکبوجیه . [ ک َ ی َ /ی ِ ] (اِخ ) پسر ارشد کورش و از شاهدختی هخامنشی بود. در هشت سال آخر سلطنت پدر، با وی شرکت و عنوان پادشاه بابل را داشت . (530 -552 ق . م .) پس از مرگ پدر،