وحشلغتنامه دهخداوحش . [ وَ] (ع مص ) جامه از خود انداختن در گریختن به خوف لاحق شدن دشمن . (منتهی الارب ). جامه ٔ خود را دور انداختن در گریختن از ترس دشمن . (ناظم الاطباء). || (ص ) گرسنه : بات وحشاً؛ گرسنه شب گذاشت . و بتنا اوحاشاً؛ ای جیاعاً. || جانور دشتی . وحشی یکی آن . ج ، وحوش . وُحشان .
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
پردیس وحشگشت،پارک وحشگشتsafari parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، مانند شیر و فیل، بهصورت آزاد زندگی میکنند و گردشگران میتوانند در خودروهای خود یا خودروهای ویژه به تماشای آنها بپردازند
وحشانلغتنامه دهخداوحشان . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...) غمناک . (منتهی الارب ). مرد غمناک . (ناظم الاطباء). ج ، وحاشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وحشانلغتنامه دهخداوحشان . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وحش . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ج ِ وحیش . (ناظم الاطباء).
وحشیةلغتنامه دهخداوحشیة.[ وَ شی ی َ ] (ع اِ) بادی که در زیر جامه ٔ نو درآیدبقوت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص نسبی ) مقابل اهلیه . مؤنث وحشی . (اقرب الموارد).
وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
وحشانلغتنامه دهخداوحشان . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...) غمناک . (منتهی الارب ). مرد غمناک . (ناظم الاطباء). ج ، وحاشی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
وحشانلغتنامه دهخداوحشان . [ وُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وحش . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ج ِ وحیش . (ناظم الاطباء).
وحشت بختیاریلغتنامه دهخداوحشت بختیاری .[ وَ ش َ ت ِ ب َ ] (اِخ ) امام قلی برادر خلیل خان است که شهر خلیل آباد را بنا نهاده بود. این بیت ازوست :ای غم دوست چنان با تو توان برد بسرکه نه در حوصله گنجی و نه از یاد روی .(ریاض العارفین ص 262 و
وحشیةلغتنامه دهخداوحشیة.[ وَ شی ی َ ] (ع اِ) بادی که در زیر جامه ٔ نو درآیدبقوت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (ص نسبی ) مقابل اهلیه . مؤنث وحشی . (اقرب الموارد).
وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
پیروحشلغتنامه دهخداپیروحش . [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد. واقع در 36هزارگزی شمال باختری صالح آباد. سر راه مالرو عمومی پل خاتون . کوهستانی ، معتدل . دارای 165 تن سکنه . آب آن از چشمه .محصول آنج
خر وحشلغتنامه دهخداخر وحش . [ خ َ رِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر وحشی . عِلْج . (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به «خر وحشی » شود : خر وحش اگر بگسلاند کمندچو در ریگ ماند شود پای بند.سعدی (بوستان ).
حافر حمارالوحشلغتنامه دهخداحافر حمارالوحش . [ ف ِ رُ ح ِ رِل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) سم خرگور است ، چون بسوزانند و بیاشامند صرع را نافع بود و چون با زیت بیامیزند و بر خنازیر طلا کنند تحلیل کند و داءالثعلب را نافع بود. (اختیارات بدیعی ).
خواب موحشلغتنامه دهخداخواب موحش . [ خوا / خا ب ِ ح ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خواب ترس آور. خواب دهشتناک . خواب وحشت افزای . رویای مخوف . (یادداشت مؤ لف ).
ریةالحمارالوحشلغتنامه دهخداریةالحمارالوحش . [ ی َ تُل ْ ح ِ رِل ْ وَ ] (ع اِ مرکب ) شش گورخر، چون خشک کنند و بکوبند و بیاشامند نافعبود ضیق النفس را و سرفه را. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).