وحشتلغتنامه دهخداوحشت . [ وَ ش َ ] (ع اِمص ) تنهایی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (بهار عجم ) (آنندراج ) : با تو برآمیختنم آرزوست وزهمه کس وحشت و بیگانگی . سعدی .دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم .
وحشتفرهنگ فارسی عمید۱. ترس بسیار.۲. اندوه و ترس؛ دلتنگی از تنهایی.۳. [قدیمی] تنهایی؛ خلوت.۴. [قدیمی] رمندگی؛ دوری.
وهشتلغتنامه دهخداوهشت . [ وَ ش َ / وَه ْ ] (اِ) نام روز چهارم از خمسه ٔ مسترقه ٔ قدیم . (برهان ). و آن پنج روز دزدیده باشد. (انجمن آرا).
وهشتلغتنامه دهخداوهشت . [ وَ هَِ ] (اِ) بهشت . || وهشت وشت . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وهشت وشت و رجوع به مدخل قبل شود.
وحشت بختیاریلغتنامه دهخداوحشت بختیاری .[ وَ ش َ ت ِ ب َ ] (اِخ ) امام قلی برادر خلیل خان است که شهر خلیل آباد را بنا نهاده بود. این بیت ازوست :ای غم دوست چنان با تو توان برد بسرکه نه در حوصله گنجی و نه از یاد روی .(ریاض العارفین ص 262 و
وهشت وشتلغتنامه دهخداوهشت وشت . [ وَ هَِ وِ ] (اِ مرکب ) نام روز پنجم از خمسه ٔ مسترقه . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وهشت شود.
وهیشت آبادلغتنامه دهخداوهیشت آباد. [ وَ ] (اِخ ) نام شهر بصره بود که اردشیر بابکان پی افکند. (یادداشت مرحوم دهخدا) (ایران در زمان ساسانیان ص 116). رجوع به بهشت آباد اردشیر شود.
وحشتیلغتنامه دهخداوحشتی . [ وَ ش َ ] (اِخ ) از شاعران و از مردم جوشقان از توابع کاشان است . این بیت ازوست :فرهاد اگر از بیستون گلگون به گردن میبردمن بیستون را میبرم کارم چوبر گردن فتد.(مجمع الخواص ص 223).
وحشتناکدیکشنری فارسی به انگلیسیabysmal, awful, dire, ghastly, gory, grisly, gruesome, horrible, outrageous, terrible, tremendous, ugly, unspeakable
وحشت بختیاریلغتنامه دهخداوحشت بختیاری .[ وَ ش َ ت ِ ب َ ] (اِخ ) امام قلی برادر خلیل خان است که شهر خلیل آباد را بنا نهاده بود. این بیت ازوست :ای غم دوست چنان با تو توان برد بسرکه نه در حوصله گنجی و نه از یاد روی .(ریاض العارفین ص 262 و
وحشتیلغتنامه دهخداوحشتی . [ وَ ش َ ] (اِخ ) از شاعران و از مردم جوشقان از توابع کاشان است . این بیت ازوست :فرهاد اگر از بیستون گلگون به گردن میبردمن بیستون را میبرم کارم چوبر گردن فتد.(مجمع الخواص ص 223).
سیاه خانه ٔ وحشتلغتنامه دهخداسیاه خانه ٔ وحشت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دنیا. روزگار : در دم سپید مهره ٔ وحدت بگوش دل خیز از سیاه خانه ٔ وحشت بپای جان . خاقانی .|| کنایه از لحد و گور
خانه ٔ وحشتلغتنامه دهخداخانه ٔ وحشت . [ ن َ / ن ِ ی ِ وَ ش َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. گور. مدفن .
باوحشتلغتنامه دهخداباوحشت . [ وَ ش َ ] (ص مرکب ) وحشت آور. خوفناک : گر آن شبهای باوحشت نبودی نمیدانست سعدی قدر امروز. سعدی (طیبات ).و رجوع به وحشت شود.
سینمای وحشتhorror film 1واژههای مصوب فرهنگستاننوعی فیلم که با استفاده از عناصر هراسآور و اسرارآمیز سعی در ترساندن تماشاگر دارد
اختلال خوابوحشتsleep-terror disorder, night terrors, pavor nocturnusواژههای مصوب فرهنگستاناختلال خوابی که با بیدار شدن مکرر از خواب عمیق و وحشت و اضطراب شدید و مشکل در جهتیابی همراه است