وحیدلغتنامه دهخداوحید. [ وُ ح ِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در دشت و گرمسیر است . سکنه ٔ آن 200 تن و آب آن از چاه تأمین می شود. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است . ساکنین از طایفه ٔ حمید هستند. (فرهنگ جغراف
وحیدلغتنامه دهخداوحید. [ ] (اِ) مالاون مالس . اسدالارض . (یادداشت مرحوم دهخدا). || به لغت مغربی مازریون است . رجوع به فهرست مخزن الادویه شود.
وحیدلغتنامه دهخداوحید. [ وَ ] (اِخ ) یا وحیدالدین . پسر عموی خاقانی شاعر است : جان عطارد از تپش خاطر وجیدچونان بسوخت کز فلک آبی نماندش .جان وحید را به فلک برد ذوالجلال تا هم فلک بجای عطارد نشاندش . خاقانی (دیوان چ سجادی ص <span cla
وحیدلغتنامه دهخداوحید. [ وَ ] (ع ص ) تک . (یادداشت مرحوم دهخدا). فرد و منفرد. (ناظم الاطباء). تنها و یگانه . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یگانه . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). یکتا. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) : از برکت درویش
وعد و وعیدلغتنامه دهخداوعد و وعید. [ وَ دُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) انذار و ترسانیدن کسی را از کردار و اعمال وی و نوید خیر و شر. (ناظم الاطباء) : ز توحید و قرآن و وعد و وعیدز تأیید و از رسمهای جدید. فردوسی .شب و روز در کار وعد و وعی
وهثلغتنامه دهخداوهث . [ وَ ] (ع مص ) کوشیدن و ستیهیدن در چیزی . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). || سخت سپردن زیر پای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). و فعل آن از باب ضرب آید. (منتهی الارب ).
وحدلغتنامه دهخداوحد. [ وَ ] (ع ص ) چهارپایه ٔ [ چهارپای ] وحشی تنها و جدا شده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مرد ناشناخته گوهر که نژاد و نسب وی معلوم نباشد. (ناظم الاطباء). مرد ناشناخته گوهر و نژاد او. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد از قاموس ). || تنها: رایته وحده ؛ یعنی دیدم ا
وحدلغتنامه دهخداوحد. [ وَ ح َ ] (ع ص ) تنها و یگانه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). احد. (منتهی الارب ). واحد. || مردی که نسب و اصل او ناشناخته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به وَحد شود.
وحدلغتنامه دهخداوحد. [ وَ ح ِ ] (ع ص ) یگانه . مؤنث آن وَحِدَةاست . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وحیدةلغتنامه دهخداوحیدة. [ وَ دَ ] (اِخ ) جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
وحيددیکشنری عربی به فارسیتنها , تک , دلتنگ , مجرد , بيوه , يکه , مجزا ومنفرد , بيکس , غريب , بي يار , متروک , بيغوله
وحیدةلغتنامه دهخداوحیدة. [ وَ دَ ] (اِخ ) جایی از اعراض مدینه میان مدینه و مکه . (معجم البلدان ) (تاج العروس ) (منتهی الارب ).
وحید دستگردیلغتنامه دهخداوحید دستگردی . [ وَ دِ دَ گ ِ ] (اِخ ) حسن ، فرزند قاسم . از ادباء و شعرای معروف ایرانی در سال 1298 هَ . ق . مطابق 1258هَ . ش . در قریه ٔ دستگرد اصفهان متولد شد. تحصیلات خود را در رشته ٔ ادبیات فارسی و عربی و
وحید قزوینیلغتنامه دهخداوحید قزوینی . [ وَ دِ ق َزْ ] (اِخ ) میرزا طاهر، از شعرا و فضلای ایرانی در عهد صفویه مورخ رسمی دربار شاه عباس دوم بود و درسال 1011 هَ . ق . وزیر شاه سلیمان صفوی شد و در آخرگوشه گیری اختیار کرد. از آثار معروف وی تاریخ شاه عباس دوم است آثاری هم
وحیداً فریداًلغتنامه دهخداوحیداً فریداً. [ وَ دَن ْ ف َ دَن ْ / دا ] (ع ق مرکب ) تنها و یگانه . یکه و تنها.
اصحاب العدل و التوحیدلغتنامه دهخدااصحاب العدل و التوحید. [ اَ بُل ْ ع َ ل ِ وَت ْ ت َ ] (اِخ ) لقبی بود که معتزله به خود دادند. رجوع به معتزله و اصحاب ِ واصل شود.
علی الوحیدلغتنامه دهخداعلی الوحید. [ ع َ لَل ْ وَ ] (اِخ ) ابن حاتم آخرین امیر از بنی حمدان صنعا. رجوع به علی حمدانی (ابن حاتم ) شود.
توحیدلغتنامه دهخداتوحید. [ ت َ ] (اِخ ) (سوره ٔ...) سوره ٔ اخلاص . سوره ٔ قل هو اﷲ احد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). سوره ٔ یکصدودوازدهم از قرآن کریم و آن مکیه است با چهار آیت . رجوع به اخلاص شود.
توحیدفرهنگ فارسی عمید۱. یگانه گردانیدن؛ یکتا قرار دادن.۲. خدا را یگانه دانستن؛ به یگانگی خدا ایمان آوردن.۳. (اسم) (تصوف) مرحلهای که سالک به چیزی غیر از خداوند توجهی ندارد.۴. (اسم) سورۀ صدودوازدهم قرآن کریم، دارای ۴ آیه، مکی؛ اخلاص.