ورآوردنلغتنامه دهخداورآوردن . [ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کندن چیزی که به جائی چسبیده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی را از جای خویش کندن . (فرهنگ فارسی معین ).
هم ورآوردنواژهنامه آزاد(به فتح و) کار بیهوده و بی هدف انجام دادن؛ بیش از حد طول دادن کاری به دلیل انجام کارهای بیهوده ای که وقت کار اصلی را می گیرد.
هم ورآوردنواژهنامه آزاد(به فتح و) کار بیهوده و بی هدف انجام دادن؛ بیش از حد طول دادن کاری به دلیل انجام کارهای بیهوده ای که وقت کار اصلی را می گیرد.
مخمر نانواییbaker's yeastواژههای مصوب فرهنگستاننوعی مخمر صنعتی که از آن در تهیۀ محصولات نانوایی برای ورآوردن خمیر و ایجاد بافت اسفنجی استفاده میشود
هم ورآوردنواژهنامه آزاد(به فتح و) کار بیهوده و بی هدف انجام دادن؛ بیش از حد طول دادن کاری به دلیل انجام کارهای بیهوده ای که وقت کار اصلی را می گیرد.