ورديدیکشنری عربی به فارسیرنگ صورتي , سوراخ سوراخ کردن يا بريدن , گلگون , سرخ , لعل فام , خوشبو , گل پاشيده , گلي کردن
گوریدگیلغتنامه دهخداگوریدگی .[ دَ / دِ ] (حامص ) صفت گوریده . درهم وبرهمی . پریشانی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به گوریده و گوریدن شود.
گوگردچیلغتنامه دهخداگوگردچی . [ گ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان احمدآباد بخش تکاب شهرستان مراغه . واقع در 15هزارگزی شمال تکاب و 5 هزارگزی خاور راه ارابه رو احمدآباد به تکاب . دره و معتدل و سکنه ٔ آن 172
گوگردیلغتنامه دهخداگوگردی . [گ ِ ] (ص نسبی ) منسوب به گوگرد. || گوگرددار. دارای گوگرد. آغشته به گوگرد. آلوده به گوگرد.- آبهای گوگردی ؛ میاه کبریتی .|| از گوگرد ساخته شده . || به رنگ گوگرد.
وردیلغتنامه دهخداوردی . [ وَ ] (ص نسبی ) آنچه به رنگ گل بوده باشد. منسوب به گل سرخ . (ناظم الاطباء). گلگون . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح منجمین ) ذوذوابه که به شکل ورد یعنی گل یا سوری ظاهر شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). || قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی ). نوعی از یاقوت و آن دون جلناری است در ج
وردیلغتنامه دهخداوردی . [ وَ ] (ص نسبی ) آنچه به رنگ گل بوده باشد. منسوب به گل سرخ . (ناظم الاطباء). گلگون . (از اقرب الموارد). || (اصطلاح منجمین ) ذوذوابه که به شکل ورد یعنی گل یا سوری ظاهر شود. (یادداشت مرحوم دهخدا). || قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی ). نوعی از یاقوت و آن دون جلناری است در ج
وردیجلغتنامه دهخداوردیج . [ وَ ] (اِ) ورتک . وردج . (فرهنگ فارسی معین ). ورتیج . (برهان ) (آنندراج ). و آن پرنده ای است کوچکتر از تیهو. بلدرچین . سلوی . (برهان ) کرک . (ناظم الاطباء). . رجوع به ورتیج شود : هلاک ساختم این مرغ نیم بسمل خویش سحر که مدح جمالش شنیدم
وردیجلغتنامه دهخداوردیج . [ وَ ] (اِخ ) دهی جزء بخش کن شهرستان تهران ،در 7هزارگزی شمال راه شوسه ٔ تهران به کرج . سکنه ٔ آن 550 تن و آب آن از چشمه سار تأمین می شود. و محصول آنجا آن غلات ، انگور، گردو و میوجات مختلفه و شغل اهال
وردینلغتنامه دهخداوردین . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اوزومدل بخش ورزقان شهرستان اهر، در 11500گزی باختر ورزقان و 3000 گزی شوسه ٔ تبریز به اهر. دارای 829 تن سکنه است . رجوع به فرهنگ جغرافیا
وردینلغتنامه دهخداوردین . [ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 9هزارگزی جنوب باختری اهر در مسیر شوسه ٔ تبریز به اهر. دارای 339 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class="hl" dir="lt