وررفتنلغتنامه دهخداوررفتن . [ وَرْ رَ ت َ ] (مص مرکب ) در تداول عامه ، کاویدن . کند و کاو کردن . || انگولک کردن . بازی کردن و دست زدن بسیار به چیزی . || دست به سر و کول کسی کشیدن . ملاعبه کردن . (فرهنگ فارسی معین ): مدتی با دخترک وررفت .
گربه بازیلغتنامه دهخداگربه بازی . [ گ ُ ب َ / ب ِ ] (حامص مرکب ) با گربه بازی کردن . گربه را دوست داشتن و با او وررفتن .
twiddledدیکشنری انگلیسی به فارسیپیچیدگی، بازی کردن، ور رفتن، بارامی دست زدن، وررفتن، تکان دادن، با ساعت مچی و غیره بازی کردن