ورزیدگیلغتنامه دهخداورزیدگی . [ وَ دَ / دِ ](حامص ) حاصل مصدر است از ورزیدن . ورزیده بودن . تجربه داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ورزیدن شود.
ورزیدهلغتنامه دهخداورزیده . [ وَ دَ / دِ ] (ن مف ) مواظب در کار. (ناظم الاطباء). کارکرده . || پیاپی انجام داده . (فرهنگ فارسی معین ). کسی را گویند که مواظبت و ممارست بسیار در کاری داشته باشد. (برهان ) (آنندراج ). ساعی و جاهد. ملازم و مشغول . کارآزموده . کارکشته
ورزیدهدیکشنری فارسی به انگلیسیaccomplished, athletic, conditioned, experienced, practiced, proficient, veteran
کارکشتگیلغتنامه دهخداکارکشتگی . [ ک ُ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) باتجربه بودن . ورزیدگی . پختگی . آزمودگی .
experienceدیکشنری انگلیسی به فارسیتجربه، ورزیدگی، ازمایش، خبرگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، مکتب، تجربه کردن، کشیدن، تحمل کردن