ورشانلغتنامه دهخداورشان . [ وَ رَ ] (ع اِ) پرنده ای است که آن را به فارسی مرغ الهی گویند و آن کبوتر صحرایی است . (برهان ) (آنندراج ). قمری . (منتهی الارب ). ساق حرّ. (قاموس ). کبوتر دشتی . (زمخشری ) (اقرب الموارد). گوشت آن خفیف تر از گوشت کبوتر است . (منتهی الارب ). کبوتر کوهی . ج ، وراشین . (
ورشانلغتنامه دهخداورشان . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَرَشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورشان شود.
ورشانفرهنگ فارسی معین(وَ رَ) [ ع . ] (اِ.) نوعی کبوتر صحرایی تیره رنگ که بالای دمش سفید است . ج . وراشین .
گورسانلغتنامه دهخداگورسان . (اِ مرکب ) مخفف گورستان . (فهرست ولف ) : بر این دشت من گورسانی کنم برومند را شورسانی کنم . فردوسی .یکی گورسان کرد از آن دشت کین که جایی ندیدند پیدا زمین . فردوسی .ز گودرزی
ورسانلغتنامه دهخداورسان . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش دستجرد شهرستان قم ، در یک هزارگزی راه فرعی دستجرد به سرهه رود. سکنه 308 تن . آب آن از چشمه تأمین می شود و محصول آنجا غلات ، بنشن ، باغات انگور، بادام و قیسی و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغراف
ورشانةلغتنامه دهخداورشانة. [ وَ رَ ن َ ] (ع اِ) مؤنث ورشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قمری ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورشان شود.
وراشینلغتنامه دهخداوراشین . [ وَ ] (ع اِ) ج ِ وَرَشان و آن قمری است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به ورشان و رجوع به قانون ابوعلی کتاب ثالث ص 66 شود.
ابوعمرانلغتنامه دهخداابوعمران . [ اَ ع ِ ] (ع اِ مرکب ) وَرَشان . (المرصع). فاخته . مرغ الهی . کناد. کالنجه . صلصل .
کنادلغتنامه دهخداکناد. [ ک َ ] (اِ) نام پرنده ای باشد که آن را مرغ الهی گویند و آن کبوتر صحرایی است و به عربی ورشان خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
ابوزکریلغتنامه دهخداابوزکری . [ اَ ؟ ](ع اِ مرکب ) قمری . (دمیری ) (المزهر). کبوتر صحرائی .وَرَشان . طوقدار. مرغ الهی . نازو. کناد. ابوطلحه .
ورشانةلغتنامه دهخداورشانة. [ وَ رَ ن َ ] (ع اِ) مؤنث ورشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قمری ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به ورشان شود.