ورشکستنلغتنامه دهخداورشکستن . [ وَ ش ِ ک َ ت َ ] (مص مرکب ) ورشکست شدن . مفلس شدن . نادار و پریشان گشتن . (ناظم الاطباء).
ورشکستهفرهنگ فارسی معین(وَ شِ کَ تِ)(ص مف .)=ورشکست . ورشکستن : کسی که سرمایه و مال خود را از دست داده .
ورشکست شدنلغتنامه دهخداورشکست شدن . [ وَ ش ِ ک َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مفلس شدن . افلاس پیدا کردن . به افلاس دچار گشتن . ورشکستن . نادار و پریشان گشتن .
failingدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن
failدیکشنری انگلیسی به فارسیشکست، عدم موفقیت، شکست خوردن، رد شدن، موفق نشدن، تصور کردن، قصور ورزیدن، ورشکستن، واماندن، در ماندن، خیط و پیت شدن، فروگذار کردن، سر خوردن، عقیم ماندن