ورقالغتنامه دهخداورقا. [ وَ ] (از ع ، اِ) کبوتر خاک رنگ را گویند و گویند عربی است . (برهان ). ورقاء. رجوع به ورقاء شود.
ورقافرهنگ نامها(تلفظ: varqā) (عربی) کبوتر مادهی خاکستری رنگ ، فاخته ؛ (در تصوف) نفس کلیه را که قلب عالم و لوح محفوظ است .
ورقاءلغتنامه دهخداورقاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورق . (از اقرب الموارد). رجوع به اورق شود. || (اِ) گرگ ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کبوتر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). کبوتر که رنگ آن به سبزی زند و نفس را به آن تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). || فاخته .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
ورکاءلغتنامه دهخداورکاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورک . زن کلان سرین . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ورقاویلغتنامه دهخداورقاوی . [ وَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ورقاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ورقاء شود.
ورقاءلغتنامه دهخداورقاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورق . (از اقرب الموارد). رجوع به اورق شود. || (اِ) گرگ ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کبوتر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). کبوتر که رنگ آن به سبزی زند و نفس را به آن تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). || فاخته .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
ورقاتلغتنامه دهخداورقات . [ وَ رَ ] (ع اِ) ج ِ ورقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورقه شود.
ابوبکرلغتنامه دهخداابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت ابن ورقا محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابن ورقا... شود.
ابوبکرلغتنامه دهخداابوبکر. [ اَ بو ب َ ] (اِخ ) کنیت محمدبن عبداﷲبن محمدبن نصر. رجوع به ابن ورقا شود.
خوشانلغتنامه دهخداخوشان . [ خ َ ] (ع اِ) گیاهی است مانند سرمق الا انه الطف ورقاً و فیه حموضة و یؤکل . (منتهی الارب ). (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
مریافلنلغتنامه دهخدامریافلن . [ م ُ ف ِ ل ُ ] (معرب ، اِ) به یونانی یعنی ذوألف ورقه ، و آن بیخ گیاهی است که از شام و بیت المقدس آورند و آن را حزنبل نیز گویند، گزندگی مار و عقرب را نافع است . (از برهان ). هزار برگ . (مخزن الادویه ). ذوالف ورقا. حرمانه .
صریمیلغتنامه دهخداصریمی . [ ص َ ] (اِخ ) بحیربن ورقا، وی از تمیم و از اشراف دلیر عصر اموی است . او باامیةبن عبداﷲ امیر خراسان بود. سپس در یکی از جنگهابه مهلب پیوست . به سال 81 هَ . ق . صعصعةبن حرب عوفی او را غیلةً به خراسان بکشت . (الاعلام زرکلی ص <span class=
ورقاویلغتنامه دهخداورقاوی . [ وَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب است به ورقاء. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به ورقاء شود.
ورقاءلغتنامه دهخداورقاء. [ وَ ] (ع ص ) مؤنث اورق . (از اقرب الموارد). رجوع به اورق شود. || (اِ) گرگ ماده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || کبوتر. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). کبوتر که رنگ آن به سبزی زند و نفس را به آن تشبیه کنند. (از اقرب الموارد). || فاخته .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ).
ورقاتلغتنامه دهخداورقات . [ وَ رَ ] (ع اِ) ج ِ ورقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ورقه شود.
ابن ورقالغتنامه دهخداابن ورقا. [ اِ ن ُ وَ ] (اِخ ) ابوبکر محمدبن عبداﷲبن ورقاء اودنی بخاری . فقیه شافعی . او به نیشابور میزیست و پس از آن به بخارا بازگشت و در آنجا به سال 385 هَ . ق . درگذشت .
ابن ورقالغتنامه دهخداابن ورقا. [ اِن ُ وَ ] (اِخ ) جعفربن محمد شیبانی . ادیب و شاعر. مولد او بسامره در 292 هَ . ق . بوده است ، و از دست مقتدر خلیفه مناصب چندی داشته و او را با سیف الدوله ٔ حمدانی مراسلات و مشاعراتیست . وفات او در 352</s