وریبلغتنامه دهخداوریب . [ وَ ] (اِ) هرچیز سنگین تری مانند باری که بر گرده ٔ اسب باشد. (ناظم الاطباء). || هرچیز برآمده از چیزی . (ناظم الاطباء).
وریبلغتنامه دهخداوریب . [ وُ ] (ص ) چولی . اریف . (یادداشت دهخدا). اریب که کج و منحرف باشد. (برهان ). کژ. (حاشیه ٔ اسدی ). قیقاج [ در ترکی ] . (برهان ). و به کسر اول هم گفته اند که بر وزن فریب باشد. (برهان ). اریب و کج و معوج و منحرف . (ناظم الاطباء) : توانی بر او
وریبفرهنگ فارسی عمیداریب؛ کج؛ ناراست: ◻︎ توانی براو کار بستن فریب / که نادان همه راست بیند وریب (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۹۸).
وریبواژهنامه آزاداریب، کج و معوج، منحرف؛ شاهد مثال:یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب/ یک قدم چون پیل رفته در وریب (این بیت، که در دهخدا از «انجمن آرای ناصری» نقل شده، درواقع از دفتر دوم مثنوی مولوی است.)
پوربلغتنامه دهخداپورب . [ ب َ ] (اِ) مشرق در تداول مردم هند، پورب ویش ، ناحیةالمشرق . (ماللهند بیرونی ص 82 و 145 و 146 و 250).
گوربلغتنامه دهخداگورب . [ رَ ] (اِ) چاقشور ساق کوتاه پشمی باشد که در زمستان در زیر کفش و موزه پوشند، و معرب آن جورب است . (برهان ). چاقشور پشمین که زیر موزه پوشیده جهت دفع سرما، و آن به جای پای تابه باشد، و معرب آن جورب است که الحال به جوراب مشهور است . (رشیدی )... و جورب معرب گورب است و جمع
وربلغتنامه دهخداورب . [ وَ ] (ع اِ) خانه ٔ جانوران وحشی در زیر زمین . (ناظم الاطباء). خانه ٔ وحش از زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). || گله ٔ ستوران دشتی . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). || فضای مابین دو استخوان دنده . (از ناظم الاطباء). مابین دو استخوان پ
وربلغتنامه دهخداورب . [ وَ رَ ] (ع مص ) تباه شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). تباه شدن رگ . (تاج المصادر بیهقی ). تباه و فاسد شدن رگ . || فروهشته گردیدن ابر. (ناظم الاطباء).
وربلغتنامه دهخداورب . [ وَ رِ ] (ع ص ) تباه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): عرق ورب . (منتهی الارب ) (آنندراج )؛ رگ تباه و فاسد شده . (ناظم الاطباء). || ابر فروهشته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
یک بریلغتنامه دهخدایک بری . [ ی َ / ی ِ ب َ ] (ص نسبی ) یک وری . کج و وریب . (یادداشت مؤلف ). رجوع به کج و وریب شود.
گردشکنلغتنامه دهخداگردشکن . [ گ ِ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) شکستگی استخوان که بالتمام از یکدیگر جدا شود نه به درازا و وریب .
چولیلغتنامه دهخداچولی . (حامص ) کجی . خمیدگی . وریب ، چولی بود. (فرهنگ اسدی ): چولی دسته بیل نمیشه .
قیقاجلغتنامه دهخداقیقاج . [ ق َ / ق ِ ] (ترکی ، ص ، اِ) اریب . وریب . (برهان در کلمه ٔ وریب ). مأخوذ از ترکی ، در تداول ، کج و خم . || تیر خمیده . (ناظم الاطباء). تیر افکندن به دشمن در حالی که پشت بدو دارند چنانکه اشکانیان در کر و فر خویش . (یادداشت بخط مرحوم
موربلغتنامه دهخدامورب . [ م ُ وَرْ رَ ] (ص ) نعت مفعولی منحوت از «اریب » و «وریب » فارسی . وریب . اریب . این لفظ عربی نیست و گویا فارسی زبانان از لفظ اریب و وریب فارسی ، این صیغه ٔ مفعولی را ساخته اند. (از یادداشت مؤلف ). کج و معوج و دارای اریب . (ناظم الاطباء). خط و راه کج . این معنی از اری
اوریبلغتنامه دهخدااوریب . [ اُ ] (ص ) اریب . محرف . (هفت قلزم ) (برهان ). هر چیز منحرف و معوج را گویند. مقابل مستقیم . (از ناظم الاطباء). قیقاج . (برهان ). وریب . (آنندراج ).- خط اوریب ؛ خط منحرف . (ناظم الاطباء).
توریبلغتنامه دهخداتوریب . [ ت َ ] (ع مص ) پنهان کردن چیزی به معارضات مباح . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).