وزرلغتنامه دهخداوزر. [ وَ ] (ع مص ) وِزر. بزه مند گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). به گناه گرفتار شدن .(ناظم الاطباء). || بار کسی برداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). (اقرب الموارد). || بند کردن رخنه را. || چیره شدن و غالب آمدن .(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وِزر شود.
وزرلغتنامه دهخداوزر. [ وَ زَ ] (ع اِ) کوه بلند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || پناه جای . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). پناهگاه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). معتصم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ملجاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). معقل .
وزرلغتنامه دهخداوزر. [ وَ زِ ] (ع ص ) وازر : پای در کند و دست در زنجیراین چنین کس وزر بود نه وزیر. نظامی .رجوع به وازر شود.
وزرلغتنامه دهخداوزر. [ وِ ] (ع اِ) بزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بار گناه .(دهار). اثم . (المنجد) (اقرب الموارد) : هیچ وازر وزر غیری برنداشت هیچکس ندرود تا چیزی نکاشت . مولوی . || گرانی . (ناظم الاطباء) (منتهی ال
وزرلغتنامه دهخداوزر. [ وِ ] (ع مص ) بر پشت برداشتن بار. (ناظم الاطباء). برداشتن بار را بر پشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بار کسی برداشتن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد) : لاتزر وازرة وزر اخری (قرآن 18/35)
گوزرلغتنامه دهخداگوزر. [ گ َ / گُو زَ ] (اِ) جوذر. پوست گاو. (یادداشت مؤلف ). رجوع به گودر و گودره شود.
گیوزرلغتنامه دهخداگیوزر. [ وْ زَ ] (اِ) به معنی نوعی خاص از اردک است . (از فرهنگ شعوری ج 2 ص 297). اما جای دیگر نیامده است .
وجرلغتنامه دهخداوجر. [ وَ ] (ع اِ) سمج کوه . (منتهی الارب ). کهف در کوه . (اقرب الموارد). غار و سمج و مغاک در کوه . (ناظم الاطباء). ج ، اوجار. (اقرب الموارد).
وجرلغتنامه دهخداوجر. [ وَ ] (ع مص ) دارو به گلو فروکردن . (تاج المصادر بیهقی ). دارودر دهان کسی ریختن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).داروی وجور در دهان کسی قرار دادن . (از اقرب الموارد). || شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
وجرلغتنامه دهخداوجر. [ وَ ج َ ] (اِ) به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغة دستور حاکم شرع در مسئله ٔ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی [ وچر ] هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). فتوای قاضی . (ناظم الاطباء).
وزرالغتنامه دهخداوزرا. [ وُ زَ ] (ع اِ) وزراء. ج ِ وزیر. وزیران و دستوران . (ناظم الاطباء) : آن وزیری که چون دگر وزراوزرورزی نکرد در یک باب . سوزنی .وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند. (گلستان سعدی ). یکی از وزر
وزراءلغتنامه دهخداوزراء. [ وُ زَ ] (ع اِ) ج ِ وزیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اوزار. (اقرب الموارد) : وزرائی که مرکز جاهندآسمان قبول را ماهند.اوحدی .
وزراتلغتنامه دهخداوزرات . [ وِ / وِ زِ ] (ع اِ) ج ِ وزرة.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وزرة شود.
وزرانتنلغتنامه دهخداوزرانتن . [ وَ ن ِ ت َ] (هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند [ ژند و پاژند ]به معنی رفتن باشد که در مقابل آمدن است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وزرگلغتنامه دهخداوزرگ . [ وُ زُ ] (ص ) بر وزن و معنی بزرگ است چه در کلام فارسی بای ابجد و واو به هم تبدیل می یابند و به عربی عظیم گویند. (آنندراج ) (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء).- وزرگ فرماندار، وزرگ فرماذار ؛ رئیس الوزراء. (ایران در زمان ساسانیان <sp
أَوْزَارَهَافرهنگ واژگان قرآنبارهايش سنگينش("وَزَر" به پناهگاهي در كوه مي گويند و به مناسبت سنگيني كوه به ثقل و بار "وزْر" مي گويند و به همين جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم ميخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبير شده و فرموده : ليحملوا اوزارهم کاملة و هم به ثقل تعبير شده و فرموده : و ليحملن اثقالهم و
وِزْرَفرهنگ واژگان قرآنسنگيني و بار - گناه ("وَزَر" به پناهگاهي در كوه مي گويند و به مناسبت سنگيني كوه به ثقل و بار "وزْر" مي گويند و به همين جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم ميخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبير شده و فرموده : ليحملوا اوزارهم کاملة و هم به ثقل تعبير شده و فرموده : و ليحملن اثقا
أَوْزَارِفرهنگ واژگان قرآنبارهاي سنگين - گناهان("وَزَر" به پناهگاهي در كوه مي گويند و به مناسبت سنگيني كوه به ثقل و بار "وزْر" مي گويند و به همين جهت گناهان را هم وزر خواندهاند همچنانکه ثقل هم ميخوانند ، و در قرآن از گناهان ، هم به وزر تعبير شده و فرموده : ليحملوا اوزارهم کاملة و هم به ثقل تعبير شده و فرموده : و ليحملن اثق
وزر و وباللغتنامه دهخداوزر و وبال . [ وِ رُ وَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نکبت و عاقبت بد. بدفرجامی : و آنهمه وزر و وبال به بوالحسن عراقی و دیگران بازگشت . (تاریخ بیهقی ). رجوع به وزر شود.
وزرالغتنامه دهخداوزرا. [ وُ زَ ] (ع اِ) وزراء. ج ِ وزیر. وزیران و دستوران . (ناظم الاطباء) : آن وزیری که چون دگر وزراوزرورزی نکرد در یک باب . سوزنی .وزرای نوشیروان در مهمی از مصالح مملکت اندیشه همی کردند. (گلستان سعدی ). یکی از وزر
وزراءلغتنامه دهخداوزراء. [ وُ زَ ] (ع اِ) ج ِ وزیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). اوزار. (اقرب الموارد) : وزرائی که مرکز جاهندآسمان قبول را ماهند.اوحدی .
وزراتلغتنامه دهخداوزرات . [ وِ / وِ زِ ] (ع اِ) ج ِ وزرة.(اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به وزرة شود.
وزرانتنلغتنامه دهخداوزرانتن . [ وَ ن ِ ت َ] (هزوارش ، مص ) به لغت زند و پازند [ ژند و پاژند ]به معنی رفتن باشد که در مقابل آمدن است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
تان هاوزرلغتنامه دهخداتان هاوزر. [ زِ ] (اِخ ) شاعر آلمانی که در قرن 13 میلادی زندگی میکرد. وی از خاندان نجباو مصنف اشعار غنایی و تصنیف های رقص و امثال است . درتمام آثار وی شوخ طبعی و هجو مطبوعی مشاهده میگردد. او تیره بختی ها و حماقت های خود را در «خدمت بانوان » ا
جوزرلغتنامه دهخداجوزر. [ جُو زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آواجیق بخش حومه ٔ شهرستان ماکو دارای 108 تن سکنه . آب از چشمه و محصول آنجا غلات ، بزرک . شغل مردم زراعت و گله داری . این ده در مرز ایران و ترکیه واقع شده است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج <span class=
سوزرلغتنامه دهخداسوزر. [ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان زلقی بخش الیگودرز شهرستان بروجرد. دارای 412 تن سکنه . آب آن از قنات و چشمه . محصول آنجا غلات ، لبنیات و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
سراوزرلغتنامه دهخداسراوزر. [ س َ وَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نیک شهر شهرستان چاه بهار. دارای 100تن سکنه است . آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آنجا غلات و خرما. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).