وزملغتنامه دهخداوزم . [ وَ ] (ع اِ) دسته ٔ سبزی تره . (منتهی الارب ) (المنجد) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || اندازه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مقدار. (اقرب الموارد). وزمه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گوشت که عقاب در آشیانه ٔ خود جمع کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الم
وزمواژهنامه آزادvozm نام درخت زبان گنجشک که چوبی سخت و محکم دارد و از آن دسته ی داس و تبر و بیل و کلنگ می سازند
پوزملغتنامه دهخداپوزم . (اِخ ) دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 31 هزارگزی باختر چاه بهار. کنار دریای عمان . جلگه ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 200 تن سکنه . آب آن از چاه و باران ، محصول آنجا ماهی و خرما و لبنیات .
وجملغتنامه دهخداوجم . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...) مرد ناکس کمینه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج ): وجم سوء؛ مرد بد. (منتهی الارب ) رجل سوء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) وَجَم . نشان در راه های دشت یا آن سنگ برهم نهاده سطبرتر و درازتر از اروم که عاد بر پشته ه
وجملغتنامه دهخداوجم . [ وَ ج َ ] (ع اِ) سنگ برهم نهاده سطبرتر و درازتر از اروم که عاد بر پشتها گذاشته اند جهت هدایت راه . (منتهی الارب ) (از المنجد) (ناظم الاطباء). ج ، اوجام . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). رجوع به وَجم شود. || (ص ) بخیل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ||
وجملغتنامه دهخداوجم . [ وَ ج ِ ] (ع ص ) مرد ترش روی سرفروافکنده از شدت اندوه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
وزیملغتنامه دهخداوزیم . [ وَ ] (ع ص ، اِ) دسته ٔ تره و سبزی گردکرده . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گوشت خشک سوسمار و ملخ و جز آن که کوفته به روغن آمیزند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). وزیمة. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ||
وزمهلغتنامه دهخداوزمه . [ وَ م َ / م ِ ] (اِ) فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. (آنندراج ).- باد وزمه ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء).- وزمه باد ؛ بادی که در آخر ز
وزمةلغتنامه دهخداوزمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) اندازه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دسته ٔ سبزی تره . (المنجد). || (مص ) اندکی زیان رسیدن در مال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. (منتهی الارب ). || چیز اندک را به سوی مثل آن گرد ک
وزمدرواژهنامه آزادوزمدر روستای است از توابع شهرستان ازنا و اسم آن برگرفته از نوعی گیاه است که درآن حوالی می روید و ساکنین آن منطقه آن را وزم می گویند" وزمدر" به معنای دره ای که در آن وزم می روید
موزوملغتنامه دهخداموزوم . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از وزم . آنکه در مال وی اندکی زیان رسیده باشد. (ناظم الاطباء).
ملچلغتنامه دهخداملچ . [ م َ ل َ ] (اِ) گونه ای از نارون که در جنگلهای متوسط از گرگان تا آستارا دیده می شود. در آستارا و طوالش ، وِزِم نامند. غرغار جبلی . پشه خوار. گریز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). این درخت را در نور، کجور، کلارستاق و مازندران ملچ یا مَلَج ، در کتول و رامیان مَلیج ، در مینو
ختلانلغتنامه دهخداختلان . [ خ َ ] (اِخ ) نام شهرهای مجتمعی است در ماوارءالنهر بنزدیک سمرقند بعضی از جغرافیانویسان عرب آنرا بضم «خاء» و تشدید «تاء» آورده اند ولی صواب نظر اول است چه خُتَّل بنابر قول سمعانی نام قریه ای است بنواحی دسکره بر سر مسیر بغداد خراسان سمعانی نصربن محمد ختلی فقیه حنفی را
اندازهلغتنامه دهخدااندازه . [ اَ زَ / زِ ] (اِ) مقیاس و مقدار هر چیزی . (انجمن آرا) (از آنندراج ). مقیاس و مقدار و قدر . (از ناظم الاطباء). مبلغ. مقدار. (مهذب الاسماء). مقدار و مقیاس . (سروری ). مقدار. (دهار). مقیاس . مقدار. (فرهنگ فارسی معین ). حد. قدر. (ترجما
وزمهلغتنامه دهخداوزمه . [ وَ م َ / م ِ ] (اِ) فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. (آنندراج ).- باد وزمه ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء).- وزمه باد ؛ بادی که در آخر ز
وزمةلغتنامه دهخداوزمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) اندازه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || دسته ٔ سبزی تره . (المنجد). || (مص ) اندکی زیان رسیدن در مال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. (منتهی الارب ). || چیز اندک را به سوی مثل آن گرد ک
دره وزملغتنامه دهخدادره وزم . [ دَ رِ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 3هزارگزی شمال سنقر و 6هزارگزی شمال میخواران بالا. آب آن از رودخانه ٔ ورمقان و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
پوزملغتنامه دهخداپوزم . (اِخ ) دهی از دهستان کنارک شهرستان چاه بهار، واقع در 31 هزارگزی باختر چاه بهار. کنار دریای عمان . جلگه ، گرمسیر، مالاریائی . دارای 200 تن سکنه . آب آن از چاه و باران ، محصول آنجا ماهی و خرما و لبنیات .
خوزملغتنامه دهخداخوزم . [ زَ ] (اِ) بخار باشد عموماً. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). || نژم را گویند خصوصاً و آن بخاری باشد تاریک و ملاصق زمین . (برهان قاطع). ضباب . (ناظم الاطباء).
زوزملغتنامه دهخدازوزم . [ ] (اِ) (بقول صاحب تاج العروس فارسی است ). وَزْوَز. و آن تخته ٔ پهنی باشد که با آن خاک زمین مرتفع را به منخفض کشند. ماله . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تاج العروس ج 4 ص 90 شود.