وزینلغتنامه دهخداوزین . [ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز در 3 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ اهواز به حمیدیه . سکنه ٔآن 240 تن است . آب آن از رودخانه ٔ کرخه ، محصول آنجاغلات ، شغل اهالی زراعت و گل
وزینلغتنامه دهخداوزین . [ وَ ] (حرف ربط + حرف اضافه + صفت / ضمیر) وز این . مخفف و از این : وزین روی بنشست بهرام گردبزرگان لشکر برفتند و خرد.فردوسی .
وزینلغتنامه دهخداوزین . [ وَ ] (ع ص ) دارای وزن . گران و باسنگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سنگین . (ناظم الاطباء). ثقیل . || بااهمیت . گرانقدر. (فرهنگ فارسی معین ): هو وزین الرأی ؛ او استواررای و محکم خرد است . (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || حنظل آس کرده . (منتهی ال
گوزنلغتنامه دهخداگوزن . [ گ َ وَ ] (اِ) گاو کوهی . (لغت فرس ص 378). گاو کوهی ماده . (صحاح الفرس ). نوعی از گاو کوهی باشد، و شاخهای او به شاخهای درخت خشک شده ماند. گویند آب گوشه های چشم او تریاق زهرهاست . (برهان ). گاوکوهی را گویند که شاخهای بلند دارد و از گوش
پوزنلغتنامه دهخداپوزن . [ پ ُ زَ ] (اِخ ) نام بخشی از آروش ولایت پری وا. کنار رود رن بفرانسه . دارای راه آهن و 2750 تن سکنه .
پوزنلغتنامه دهخداپوزن . [ پ ُ زِ ] (اِخ ) پوسنان ، بفرانسه پوزنانی . نام شهری مستحکم ، مرکز ایالتی بهمین نام در پروس کنار نهر وارته ، واقع در 255 هزارگزی شرقی برلن و دارای 68315 تن سکنه و مدرسه ٔ صنعتی ، مدرسه ٔ متوسطه ، مدرس
دوزینلغتنامه دهخدادوزین . [ دُزِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کوهساران بخش مینودشت شهرستان گرگان . دارای 1860 تن سکنه . آب آن از چشمه سار تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
خلوزینلغتنامه دهخداخلوزین . [ خ ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان شراء پایین بخش وفس شهرستان اراک . دارای 465 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ شراء و محصول آن غلات و چغندرقند و یونجه . شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی و راه مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران