وسنلغتنامه دهخداوسن . [ وَ س َ ] (ص ) آلوده . (آنندراج ). || (اِ) آلایش . آلودگی . (آنندراج ) : حضرتی کز قدر زیبد گرچه اودامن همت بگرداند وسن حارسش کیوان و برجیسش ندیم آفتابش شمع و گردونش لگن . امامی هروی (فرهنگ فارسی معین از فرهن
وسنلغتنامه دهخداوسن . [ وَ س َ ] (ع اِ) حاجت و نیاز. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گویند: ما هو من همی و من وسنی . ج ، اوسان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || خواب سبک . (مهذب الاسماء). گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). وَسَنة. وَسْنة. سِنة. (منتهی
وسنلغتنامه دهخداوسن . [ وَ س ِ ] (ع ص )غنوده و خوابناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). خفته . (غیاث اللغات ). نائم . || بیهوش شده از بوی بد چاه . (ناظم الاطباء).
جریان اقیانوسیocean currentواژههای مصوب فرهنگستانحرکت آب اقیانوسها به شکل یک چرخۀ منظم طبیعی یا بهصورت جریانی پیوسته در امتداد مسیری معین
وسنةلغتنامه دهخداوسنة. [ وَ ن َ ] (ع اِ) سِنة. وسن . گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وسنالغتنامه دهخداوسنا. [ وَ ] (ص ، ق ) بسیار و فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء). رجوع به وسناد شود.
وسنادلغتنامه دهخداوسناد. [ وَ ] (ص ، ق ) بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی . (آنندراج ) (برهان ). بسیار. (فرهنگ اسدی ). پر. (فرهنگ اسدی ). بسیارو فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) : امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. <p clas
وسنانلغتنامه دهخداوسنان . [ وَ ] (ع ص ) غنوده و خوابناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خفته . (مهذب الاسماء). خسبنده .
وسنجلغتنامه دهخداوسنج . [ وَ س َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از وسنگ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به وسنگ شود.
اوسانلغتنامه دهخدااوسان . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ وَسَن به معنی حاجت و نیاز: و کذا قضت الابل اوسانها من الماء؛ ای اوطارها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به وسن شود.
غنودگیلغتنامه دهخداغنودگی . [ غ ُ دَ / دِ ] (حامص ) خوابیدن و آرمیدن . آسایش :وَسَن . غنودگی . (منتهی الارب ). رجوع به غنودن شود.
وسنةلغتنامه دهخداوسنة. [ وَ ن َ ] (ع اِ) سِنة. وسن . گرانی خواب یا اول آن یا پینکی و غنودگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
وسنالغتنامه دهخداوسنا. [ وَ ] (ص ، ق ) بسیار و فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء). رجوع به وسناد شود.
وسنادلغتنامه دهخداوسناد. [ وَ ] (ص ، ق ) بسیار و انبوه و فراوان بودن هر چیزی . (آنندراج ) (برهان ). بسیار. (فرهنگ اسدی ). پر. (فرهنگ اسدی ). بسیارو فراوان و پر و سرشار. (ناظم الاطباء) : امروز به اقبال تو ای میر خراسان هم نعمت و هم روی نکو دارم وسناد. <p clas
وسنانلغتنامه دهخداوسنان . [ وَ ] (ع ص ) غنوده و خوابناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خفته . (مهذب الاسماء). خسبنده .
وسنجلغتنامه دهخداوسنج . [ وَ س َ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از وسنگ فارسی و به معنی آن . (ناظم الاطباء). رجوع به وسنگ شود.
پوسنلغتنامه دهخداپوسن . [ س َ ] (اِخ ) یکی از مشهورترین نقاشان فرانسه . مولد بسال 1594 م . در آندلی و وفات بسال 1665 م . در روم . لوئی سیزدهم توجه کاملی به وی داشتی و در انعام و اکرام او کوتاهی نکردی . وی پاره ای از وقایع تار
سیبوسنلغتنامه دهخداسیبوسن . [ س َ ] (اِ) در مجمع الفرس سروری به معنی اسبغول و اسفیوش آمده و آنرا به عربی بذر قطونا خوانند. (برهان ) (آنندراج ). سبیوش . اسپیوش . اسفرزه . اسپرزه . رجوع به اسپرزه شود.
رسموسنلغتنامه دهخدارسموسن . [ رَ مو س ِ] (اِخ ) خاورشناس دانمارکی که زبان فارسی و سنسکریت را آموخت . وی درباره ٔ تصوف شعرای ایران بویژه حافظ نوشته هایی دارد. او تعدادی از نصوص هندی را به زبان دانمارکی نقل کرده است . ولادت او به سال 1853م . بوده است . (از اعلام
کوسنلغتنامه دهخداکوسن . [ س َ ] (اِ) (در بم ) قسمی گیاه طبی که شکم راند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).