وسیعلغتنامه دهخداوسیع. [وَ ] (ع ص ) فراخ . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای فراخ . پهناور. متسع. جادار. گشاد. گشاده . واسع. عریض . باوسعت و ممتد. (ناظم الاطباء) : علی تکین از آب بگذشت و در صحرایی وسیع بایستاد. (تاریخ بیهقی ).- وسیعالمشرب ؛ بی
بُنپوشۀ بیرونیexterior base-coatواژههای مصوب فرهنگستانبُنپوشهای تکلایه که بر سطح خارجی محصولات فلزی برای افزایش مقاومت به خوردگی نشانده میشود
گوشه گوشهلغتنامه دهخداگوشه گوشه . [ ش َ / ش ِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) دارای گوشه که محدود به زوایاو مثلثها است . || (ق مرکب ) از این گوشه به آن گوشه و از این طرف به آن طرف . (ناظم الاطباء).
پوسه پوسه شدنلغتنامه دهخداپوسه پوسه شدن . [ س َ س َ / س ِ س ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) با ورقه های خرد جدا شدن . به ورقه های بسیار باریک جدا شدن . رجوع به پوسته پوسته شدن شود.
پوسهلغتنامه دهخداپوسه . [ س َ/ س ِ ] (اِ) ریسمانی را گویند که بوقت رشتن بر دوک پیچند. (برهان قاطع). || مخفف پوسته . پوستکی بس نازک جدا شده ٔ از چیزی . صفیحه . ورقه . پشیزه . پوسه پوسه ؛ پشیزه پشیزه ، ورقه ورقه . پوسه پوسه شدن ؛ ورقه ورقه شدن . چنانکه طلق و زر
باغ وسیعلغتنامه دهخداباغ وسیع. [ غ ِ وَ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنةالمأوی است . (از برهان قاطع). بهشت برین را گویند. (هفت قلزم ).
صحن وسیعلغتنامه دهخداصحن وسیع. [ص َ ن ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی صحن عظیم است که کنایه از روی زمین و سطح ارض باشد. (برهان ).
توسیعلغتنامه دهخداتوسیع. [ ت َ ] (ع مص ) فراخ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خلاف تضییق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). فراخ گردانیدگی و وسعت دادگی . (ناظم الاطباء) : تقطیع و
باغ وسیعلغتنامه دهخداباغ وسیع. [ غ ِ وَ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جنةالمأوی است . (از برهان قاطع). بهشت برین را گویند. (هفت قلزم ).
صحن وسیعلغتنامه دهخداصحن وسیع. [ص َ ن ِ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی صحن عظیم است که کنایه از روی زمین و سطح ارض باشد. (برهان ).
با دید وسیعsensu latoواژههای مصوب فرهنگستانعبارتی قیدی برای تعیین محدودة یک آرایه که شامل آرایههای پیشین منتسب به آن میشود