وشاءلغتنامه دهخداوشاء. [ وَ ] (ع اِمص ) بسیاری مال . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کثرت مال یعنی شتر. (اقرب الموارد). اسم مصدر است . (منتهی الارب ). کثرة الابل . (المنجد).
وشاءلغتنامه دهخداوشاء. [ وَش ْ شا ] (اِخ ) محمدبن احمدبن اسحاق اعرابی ، مکنی به ابوالطیب . از ظرفای ادباء و نحویین و اخباریین بود. از اوست : 1- کتاب اخبار الزنج . 2- الزاهر فی الانوار و الزهر. 3</sp
وشاءلغتنامه دهخداوشاء. [ وَش ْ شا ] (ع ص ) کسی که جامه های ابریشمی فروشد. (اقرب الموارد). وشی فروش . مبالغه است واشی را. (اقرب الموارد). رجوع به واشی شود.
وشاءلغتنامه دهخداوشاء. [ وِ ] (ع اِ)بر وزن کساء، ج ِ وشی و آن نوعی از جامه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وشی شود.
دولفین بطریشکل بورنئوییLagenodelphis hoseiواژههای مصوب فرهنگستانگونهای از تیرۀ دولفینیان و راستۀ آببازسانان با بالههای شنا و پشتی کوچک و نوکتیز
فنجانampulla, ampulla osseaواژههای مصوب فرهنگستانبرآمدگی فنجانیشکل در یکی از دو سر مجاری نیمدایرهای گوش داخلی
مقدارسنجی 2assayواژههای مصوب فرهنگستان[شیمی] تعیین مقدار کمی یا کیفی اجزای یک ماده [علوم دارویی] تعیین مقدار هریک از اجزای دارویی موجود در فراورده متـ . تعیین مقدار
بالگرد هجومیassault helicopterواژههای مصوب فرهنگستانبالگردی که از آن در جابهجایی نیروهای هجومی خودی برای درگیری با نیروهای دشمن و حمله به آنها یا تصرف و حفظ عوارض حساس منطقة عملیات استفاده میشود
حسن وشاءلغتنامه دهخداحسن وشاء. [ ح َِ س َ ن ِ وَ ش ْ شا ] (اِخ ) ابن علی بن وشاء مکنی به ابومحمد. او راست : «ثواب الحج ». (ذریعه ج 5 ص 18).
ابوالطیبلغتنامه دهخداابوالطیب . [ اَ بُطْ طَی ْ ی ِ ] (اِخ ) وشاء. محمدبن احمدبن اسحاق الاعزالی الوشاء. رجوع به وشاء... شود.
محمدلغتنامه دهخدامحمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن احمد... رجوع به وشاء محمدبن احمد... و الاعلام زرکلی ج 3 ص 845 شود.
دوشاءلغتنامه دهخدادوشاء. [ دَ ] (ع ص ) مؤنث ادوش است . (منتهی الارب ). مؤنث ادوش ؛ یعنی زن تباه چشم . ج ، دوش . (ناظم الاطباء). زن تباه چشم . (آنندراج ).
حسن وشاءلغتنامه دهخداحسن وشاء. [ ح َِ س َ ن ِ وَ ش ْ شا ] (اِخ ) ابن علی بن وشاء مکنی به ابومحمد. او راست : «ثواب الحج ». (ذریعه ج 5 ص 18).