وشتنلغتنامه دهخداوشتن . [ وَ ت َ ] (مص ) جستن . (آنندراج ). رقص کردن . (آنندراج ) (انجمن آرا). رقاصی کردن . (برهان ). رقصیدن . (برهان ). جست وخیز کردن . (ناظم الاطباء). و مخصوصاً آن قسم رقصی که مخصوص دراویش است . (ناظم الاطباء) : یارم ز در درآمد وشتن کنید وشتن
ژوستنلغتنامه دهخداژوستن . [ ت َ ] (اِخ ) (قدیس ) نام نویسنده ٔ رساله ٔ دفاع از دین مسیحی . وی بسال 165 م . به شهادت رسید. ذکران او سیزدهم آوریل است .
ژوستینلغتنامه دهخداژوستین . (اِخ ) نام قدیسه ای از مردم پارو. وی در زمان دیوکلسین بسال 304 م . به شهادت رسید. ذکران او بیست وششم سپتامبر است .
ژوستینلغتنامه دهخداژوستین . (اِخ ) نام قدیسه ای متولد در انطاکیه . وی در حدود سال 304 م . در نیکومدی به شهادت رسید. ذکران او هفتم اُکتبر است .
ژوستنلغتنامه دهخداژوستن . [ ت َ ] (اِخ ) نام مورخ لاتینی در قرن دوم میلادی . زمان زندگانی این مورخ درست معلوم نیست و تصور میکنند که در زمان آنتونن ها بخصوص آنتونن لوپیو (مقدس ) زندگانی میکرده است (یعنی تقریباً بین 138 و 161 م
رقصیدنلغتنامه دهخدارقصیدن . [ رَ دَ ] (مص جعلی ) مصدر منحوت از رقص عربی . پای کوفتن . بازیگری کردن . کون و کچول کردن . پای بازی کردن . وشتن . (یادداشت مؤلف ). حرکاتی موزون همراه آهنگ موسیقی اجرا کردن . پای کوفتن . (فرهنگ فارسی معین ).- امثال :
وجواژهنامه آزادوج از واژه های هندواروپایی است، و این زبان واژه های مشترکی در پارسی باستان و اوستایی و پارتی و پارسی میانه دارد. واژۀ وج در موارد مختلف به صورت وش و وز نیز ظاهر می شود. این تبدیل بستگی به حرف بعدی آن دارد، مثلاً هنگامی که پیش از حرف «ت» بیان گردد، تبدیل به حرف شین خواهد شد؛ مثل «وشته» که به معنی پری
گشتنلغتنامه دهخداگشتن . [ گ َ ت َ ] (مص ) گردیدن . پهلوی وشتن ، اوستا وارت ، هندی باستان وارتت . گردیدن . چرخیدن . دور زدن . بازگردیدن . تغییر کردن . تبدیل شدن . باز آمدن . شدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || مرادف شدن . (آنندراج ). گردیدن . شدن . صیرورت . صَیر. (تاج المصادر بیهقی ). صَیرو
گردیدنلغتنامه دهخداگردیدن . [ گ َ دی دَ ] (مص ) پهلوی گرتیتن ، وشتن ، اوستا «ورت » ، هندی باستان «ورتت » ، ورت [ گردیدن ، چرخیدن ]، کردی «گروان » . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). تطوف . (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ). دَوَران . (منتهی الارب ). گشتن . دور زدن . استداره . چرخیدن <span class="h
رقصلغتنامه دهخدارقص . [ رَ ] (ع مص ) یا رَقَص .پویه دویدن : و لا یکون الرقص الا للاعب ابل و لما سواه القفز و النقر. (منتهی الارب ). جنبیدن و برجستن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پویه دویدن . (آنندراج ).- رقص درختان ؛ کنایه از جنبیدن شاخ و برگ درختان به روز باد
دراز نوشتنلغتنامه دهخدادراز نوشتن . [ دِ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) نوشتن طومار. نوشتن مطالبی از قبیل : حساب و کتاب و دیگر مسائل بر روی طومارهای دراز. (فرهنگ لغات عامیانه ).
درنوشتنلغتنامه دهخدادرنوشتن . [ دَ ن َ وَ ت َ ] (مص مرکب ) درپیچیدن . (آنندراج ). درنوردیدن . پیچیدن . تا کردن . به درون پیچ دادن . (ناظم الاطباء). طی . در هم پیچیدن . طی کردن . لوله کردن . تثریب . لف . (یادداشت مرحوم دهخدا). لفت . (منتهی الارب ). لفتة: درنوشتن لب چیزی ؛ برگردانیدن لب آن چنانکه
چلیپا نوشتنلغتنامه دهخداچلیپا نوشتن . [ چ َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) قسمی در هم نوشتن برای آموختن خوش نویسی . کج و مکرر نوشتن کلمات به قصد خوب شدن خط. درهم و برهم نوشتن . شیوه ای مخصوص نوآموزان خط در مشق خوش نویسی کردن . و رجوع به چلیپا شود.
خوب نوشتنلغتنامه دهخداخوب نوشتن . [ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب )خوش نوشتن . زیبانویسی کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
خط از خون نوشتنلغتنامه دهخداخط از خون نوشتن . [ خ َ اَ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب )کنایه از کمال عجز است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).