وصمتلغتنامه دهخداوصمت . [ وَ م َ ] (ع اِ) عیب . (غیاث اللغات از بحرالجواهر و صراح اللغة): ملک از وصمت غدر منزه باشد. (کلیله و دمنه ). مباشرت این شغل بر وجهی کند که از وصمت تهمت و سمت ریبت معرا و مبرا باشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).ای عنصر تو مخلوق از کیمیای عزت و
وسمتلغتنامه دهخداوسمت .[ وَ م َ ] (ع مص ) وسمة. داغ کردن . || مجازاً، تهمت کردن . (غیاث اللغات ). رجوع به وسمة شود.
یوسمیتواژهنامه آزادنام نسخه جدید سیستم عامل دسکتاپ شرکت اپل. این نسخه با نام os x 10.10 نیز شناخته میشود.
آهوفرهنگ مترادف و متضاد۱. جیران، ظبی، غزال، گوزن ۲. آک، عیب، وصمت ۳. بیماری، مرض، ناخوشی ۴. بد، ناپسند، نامقبول
عیبفرهنگ مترادف و متضاد۱. آهو، صدمه، علت، فساد، منقصت، نقصان، نقص، نقیصه، وصمت ۲. تقصیر، خرده، خطا ۳. بدی، زشتی، شایبه، معرت ۴. رسوایی، عار
وصمةلغتنامه دهخداوصمة. [ وَ م َ ] (ع اِ) یکی وصم . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عیب . (اقرب الموارد). ننگ و عار و عیب . (ناظم الاطباء). رجوع به وصم و وصمت شود. || سوگند و یمین در معصیت . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) سستی در بدن . (از اقرب الموارد).
ابنهلغتنامه دهخداابنه . [ اُ ن َ ] (ع اِ) دُژَک . (مهذب الاسماء). گره . عقده . || گره در رسن . || گره در چوب . || دُژَک نی ، یعنی گره آن . || دُژَک ساق ، یعنی قوزک آن . || سر حلقوم اشتر. غلصمه ٔ بعیر. || مرداستواررای . || دشمنی . عداوت . اِحن . حِقد.کین . کینه . || وصمت . عیب . آهو. || تباهی