وعظلغتنامه دهخداوعظ. [ وَ ] (ع مص ) عِظَة. موعظه . پند دادن به سخنان دل نرم کننده . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (منتهی الارب ) (تعریفات ) (از اقرب الموارد). پند دادن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در تداول ، بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر. || (اِ
وعظفرهنگ فارسی معین(وَ) [ ع . ] 1 - (مص م .) پند دادن ، نصیحت کردن . 2 - سخنرانی دربارة امور شرعی . 3 - (اِ.) پند، اندرز.
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
وعظ کردنلغتنامه دهخداوعظ کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موعظه کردن . (ناظم الاطباء). پند دادن . اندرز دادن : عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم . سعدی .|| بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر.
وعظ گفتنلغتنامه دهخداوعظ گفتن . [ وَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وعظ کردن . موعظه کردن . پند و اندرز دادن . نصیحت کردن : با سیه دل چه سود گفتن وعظنرودمیخ آهنین در سنگ .سعدی .
خطبه ٔ وعظلغتنامه دهخداخطبه ٔ وعظ. [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطبه ای که قبل از وعظ در کلیسا می خوانند. (یادداشت بخط مؤلف ).
وعظ کردنلغتنامه دهخداوعظ کردن . [ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) موعظه کردن . (ناظم الاطباء). پند دادن . اندرز دادن : عالم شهر گو مرا وعظ مکن که نشنوم پیر محله گو مرا توبه مده که بشکنم . سعدی .|| بیان کردن روایات و احکام شرعی بالای منبر.
وعظ گفتنلغتنامه دهخداوعظ گفتن . [ وَ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) وعظ کردن . موعظه کردن . پند و اندرز دادن . نصیحت کردن : با سیه دل چه سود گفتن وعظنرودمیخ آهنین در سنگ .سعدی .
اوعظلغتنامه دهخدااوعظ. [اَ ع َ ] (ع ن تف ) واعظتر. اندرزدهنده تر : و کانت فی حیاتک لی عظات و انت الیوم اوعظ منک حیاً.ابوالعتاهیه .
خطبه ٔ وعظلغتنامه دهخداخطبه ٔ وعظ. [ خ ُ ب َ / ب ِ ی ِ وَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خطبه ای که قبل از وعظ در کلیسا می خوانند. (یادداشت بخط مؤلف ).