وغالغتنامه دهخداوغا. [ وَ ] (ع اِ) کارزار. (مهذب الاسماء). کارزار و جنگ . (ناظم الاطباء). جنگ و شور و غوغا و به کسر واو خطاست . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). وغی : ای دریغ آن حر هنگام سخا حاتم فش ای دریغ آن گو هنگام وغاسام گراه . رودکی .
وغیلغتنامه دهخداوغی . [ وَ غا ] (ع اِ) بانگ و خروش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شور و غوغا. || جنگ . شغب و شور. جنگ و کارزار را نیز وَغی نامند از جهت شور و غوغای آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وغا شود.
یوغیلغتنامه دهخدایوغی . [ غی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به یوغه که نام اجدادی است . (از الانساب سمعانی ).
وغابلغتنامه دهخداوغاب . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَغب (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، به معنی جوال . (آنندراج ). اوغاب . رجوع به وغب شود. || ج ِ وغبة. (ناظم الاطباء). رجوع به وغبة شود.
وغادةلغتنامه دهخداوغادة. [ وَ دَ ] (ع مص ) سست خرد و فرومایه بودن . (اقرب الموارد). || سخت ناکس شدن . (تاج المصادر بیهقی ). وغادت .
استودهفرهنگ فارسی عمید۱. مدحشده؛ ستایششده.۲. پسندیده: ◻︎ هریکی از دیگری استودهتر / در سخا و در وغا و کرّوفر (مولوی۱: ۱۰۶۴).
کیالواشیریلغتنامه دهخداکیالواشیری . [ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به کیالواشیر : زآب تیغ کیالواشیری آتش اندر وغا فرستادی . خاقانی .رجوع به کیالواشیر شود.
نبردفرهنگ مترادف و متضادآرزم، پرخاش، پیکار، جدال، جنگ، حرب، رزم، ستیز، ستیزه، کارزار، مبارزه، محاربه، مصاف، ناورد، وغا ≠ صلح
وغابلغتنامه دهخداوغاب . [ وِ ] (ع اِ) ج ِ وَغب (منتهی الارب ) (اقرب الموارد)، به معنی جوال . (آنندراج ). اوغاب . رجوع به وغب شود. || ج ِ وغبة. (ناظم الاطباء). رجوع به وغبة شود.
وغادةلغتنامه دهخداوغادة. [ وَ دَ ] (ع مص ) سست خرد و فرومایه بودن . (اقرب الموارد). || سخت ناکس شدن . (تاج المصادر بیهقی ). وغادت .
دوغالغتنامه دهخدادوغا. [ دُ ] (اِ مرکب ) دوغاب . در آذربایجان آشی را گویند که از دوغ و برنج خالص پزند و اگر رشته و یا بلغور در آن بریزند دوغا نمی گویند. بلکه آیران آشی ؛ یعنی (آش دوغ ) نامند.
غوغالغتنامه دهخداغوغا. [ غ َ / غُو ] (اِ) شور و مشغله . (فرهنگ رشیدی ). شور و مشغله و فریاد و فغان که در وقت حادثه و بلایا از ازدحام و خروج خلق برآید حتی فریاد سگان به یکبار، و پیداست که غو بمعنی فریاد و نعره است ، و «غا» مبدل «گا» بمعنی جایی که غو و فریاد بس
شور و غوغالغتنامه دهخداشور و غوغا. [ رُ غ َ / غُو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شورش و هنگامه و غوغا. (ناظم الاطباء) : که ترکان دوست می دارند دائم شور و غوغا را.مغربی (از یادداشت مؤلف ).
شوغالغتنامه دهخداشوغا. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) حظیره ، یعنی جای گوسفندان . (صحاح الفرس ). حصارو محوطه ای را گویند که شبها گاوان و گوسفندان و چهارپایان دیگر در آنجا باشند. (برهان ). شبغا یعنی جای شب گوسپندان و شوگا نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی ). همان شبغا یعنی