وفاتلغتنامه دهخداوفات . [ وَ ] (ع اِ) وفاة. مرگ . (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). موت . فوت : مغزها از وفات تو بگداخت دیده ها در غم تو جیحون شد. مسعودسعد.اجل بگسلاندش طناب امل وفاتش فروبست دست از عمل
وفادلغتنامه دهخداوفاد. [ وَف ْ فا ] (ع ص ) بسیاروُفود. (المنجد) (از اقرب الموارد). رجوع به وفود شود.
وفاضلغتنامه دهخداوفاض . [ وِ ] (ع اِ) پوستکی که زیرآسیا گسترند. || جایی که آب در آن ایستد.(منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ج ِ، وفضة، به معنی خریطه ٔ شبان که در آن زاد و اسباب خود دارد و تیردان چرمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به وفضة شود.
وفادلغتنامه دهخداوفاد. [ وُف ْ فا ] (ع ص ، اِ) ج ِ وافد. (المنجد)(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به وافد شود.
وفاضلغتنامه دهخداوفاض . [ وَف ْ فا ] (ع ص ) جعبه گر. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات ). ترکش ساز. تیردان ساز.
یسیرواژهنامه آزاديتيم و يسير كسيكه پدر و مادر ش وفات نموده. يتيم طفليكه پدر يا مادرش وفات نموده. يسير طفليكه پدر و هم مادرش وفات نموده باشد.
علوفاتلغتنامه دهخداعلوفات . [ ع ُ ] (ع اِ) ج ِ عُلوفة. آنچه ستوران خورند. || آذوقه وتوشه و ارزاق : امیر بفرمود بتعجیل کسان رفتند و بر روستای بیهق علوفات راست کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 375). خواجه حسین وکیل شغل بساخت و بیستم این ماه سو
متوفاتلغتنامه دهخدامتوفات . [ م ُ ت َ وَف ْ فا ] (ع ص ) تأنیث متوفی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به متوفی شود.
موقوفاتلغتنامه دهخداموقوفات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موقوفة. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). رجوع به موقوفة شود. || هرچیز که در راه خدا وقف شده باشد. موقوفه ها. (ناظم الاطباء). و رجوع به موقوفه شود.- دفتر موقوفات ؛ دفتر ثبت و حساب و دخل و خرج موقوفه ها <span class="
مقلوفاتلغتنامه دهخدامقلوفات . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مقلوفة.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به مقلوفة شود.