وفاقلغتنامه دهخداوفاق . [ وِ ] (ع مص ) موافقة. سازگاری کردن . (غیاث اللغات ). سازواری کردن . (منتهی الارب ). سازواری کردن و همراهی کردن . || (اِمص ) سازواری و همراهی و یک دلی . یک دلی ویک جهتی . ضد نفاق . سازش . (ناظم الاطباء) : تا هست خلاف شیعی و سنی تا هست وف
وفاقفرهنگ مترادف و متضادارتباط، تناسب، توافق، ربط، سازواری، موافقت، همآهنگی، همراهی، یکدلی، یکسانی ≠ نفاق
نظریۀ وفاقconsensus theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای در تعارض با نظریۀ تضاد مبتنی بر این فرض که همواره در جامعه نوعی وفاق اجتماعی دربارۀ ارزشها و هنجارها وجود دارد
وفاق اجتماعیsocial consensusواژههای مصوب فرهنگستانتوافق عمومی بر موضعی خاص یا نتیجهای معین یا مجموعهای از ارزشها و هنجارهای اجتماعی که عموماً به تحرکات گروهی یا حزبی یا به اشتراک نظری گسترده در سطح افکار عمومی اشاره دارد
وفقلغتنامه دهخداوفق . [ وَ ] (ع مص ) موافق یافتن کار خود را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). سازوار آمدن . (تاج المصادر بیهقی ). موافق و سازوار یافتن کار خود را. (ناظم الاطباء). || صواب و موافق مراد شدن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) سازواری . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سازگار
وفقفرهنگ فارسی عمید۱. سازگار شدن.۲. مناسبت و سازگاری؛ مطابقت میان دو چیز.⟨ وفق دادن: (مصدر لازم، مصدر متعددی) مطابقت دادن؛ سازش دادن.
وفاقةلغتنامه دهخداوفاقة. [ وِ ق َ ] (ع مص ) سازوار آمدن . (المصادر زوزنی ). موافقت و سازواری کردن . (آنندراج ). رجوع به وفاق شود.
نظریۀ وفاقconsensus theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای در تعارض با نظریۀ تضاد مبتنی بر این فرض که همواره در جامعه نوعی وفاق اجتماعی دربارۀ ارزشها و هنجارها وجود دارد
وفاق اجتماعیsocial consensusواژههای مصوب فرهنگستانتوافق عمومی بر موضعی خاص یا نتیجهای معین یا مجموعهای از ارزشها و هنجارهای اجتماعی که عموماً به تحرکات گروهی یا حزبی یا به اشتراک نظری گسترده در سطح افکار عمومی اشاره دارد
همآهنگیفرهنگ مترادف و متضادتناسب، تجانس، سازگاری، توافق، ، موافقت، ، وفاق، همدلی، همسازی، همسویی، همنوایی
وفاقةلغتنامه دهخداوفاقة. [ وِ ق َ ] (ع مص ) سازوار آمدن . (المصادر زوزنی ). موافقت و سازواری کردن . (آنندراج ). رجوع به وفاق شود.
وفاق اجتماعیsocial consensusواژههای مصوب فرهنگستانتوافق عمومی بر موضعی خاص یا نتیجهای معین یا مجموعهای از ارزشها و هنجارهای اجتماعی که عموماً به تحرکات گروهی یا حزبی یا به اشتراک نظری گسترده در سطح افکار عمومی اشاره دارد
دوفاقلغتنامه دهخدادوفاق . [ دُ ] (ص مرکب ) کنایه است از گشودن شق هر چیزی مانند شق قلم که وا کنند. (از «دو» به معنی عددی + «فاق » که معرب «فاژ» است به معنی باز کردن دهان در خواب ). (از لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). چون مؤلف لغت شوشترفاق را به معنی فاژ و باز کردن دهان که معنی مص
توفاقلغتنامه دهخداتوفاق . [ ت َ ] (ع مص ) به خدمت کسی رفتن برآوردن کاری را: اتیتک لتوفاق الامر؛ ای لتوفقه . (منتهی الارب ). به خدمت تو آمدم برای برآوردن این کار. (ناظم الاطباء). || توفاق الهلال ؛ برآمدن ماه : لقیته لتوفاق الهلال ؛ یعنی ملاقات کردم او را هنگام برآمدن هلال . (منتهی الارب ) (ناظم
نظریۀ وفاقconsensus theoryواژههای مصوب فرهنگستاننظریهای در تعارض با نظریۀ تضاد مبتنی بر این فرض که همواره در جامعه نوعی وفاق اجتماعی دربارۀ ارزشها و هنجارها وجود دارد