وقایتلغتنامه دهخداوقایت . [ وَ / وِ ی َ ] (ع مص ) وقایة. نگاه داشتن . پاییدن . محافظت کردن .حفظ کردن . || (اِمص ) نگاهداشت . محافظت و نگهبانی . حفاظت و نگهبانی و حراست . (ناظم الاطباء).- وقایت کردن ؛ حفظ کردن و نگهبانی نمودن و حراس
وقایتفرهنگ فارسی معین(و یا وَ یَ) [ ع . وقایة ] 1 - (اِمص .) محافظت ، نگهبانی . 2 - (اِ.) هر چه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند.
وقادلغتنامه دهخداوقاد. [ وِ ] (ع اِ) هیزم . (منتهی الارب ). حطب . (ناظم الاطباء). آنچه به وسیله ٔ آن آتش بگیرد از هیزم و غیره . (اقرب الموارد). آتش گیره .
وقائذلغتنامه دهخداوقائذ. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وقیذة. (اقرب الموارد). سنگهای گسترده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
وقادلغتنامه دهخداوقاد. [ وَق ْ قا ] (ع ص ) زیرک درگذرنده در امور و روشن خاطر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) : طبعی نقاد و ذهنی وقاد و نظمی سریع و خاطری مطیع داشت . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ). || دل زود شادمان شونده و درگذرنده در امور
وقاطلغتنامه دهخداوقاط. [ وِ ] (ع اِ) اِقاط . ج ِ وقط، به معنی گو در زمین درشت یا گو که آب گرد آید در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به وقط شود. || ج ِ وقیط. (منتهی الارب ). رجوع به وقیط شود.
وکائدلغتنامه دهخداوکائد. [ وَ ءِ ] (ع اِ) ج ِ وِکاد، به معنی دوال پالان بند و رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به وکاد شود.
حراستفرهنگ مترادف و متضادپاسداری، حفاظت، صیانت، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
محافظتفرهنگ مترادف و متضاداحتراس، استحفاظ، پاسبانی، پاسداری، پشتیبانی، حراست، حفاظت، حفظ، صیانت، محارست، نگاهداری، نگهبانی، نگهداری، وقایت
پاسداریفرهنگ مترادف و متضاد۱. پاس، پاسبانی، حراست، محارست، محافظت، مواظبت، نگاهداشت، نگهبانی، نگهداری، وقایت، یتاق ۲. رعایت، ملاحظه ۳. احترام، حرمت
نگهداریفرهنگ مترادف و متضاد۱. حفاظت، حفظ، صیانت ۲. پاسداری، حراست، محارست، محافظت، وقایت ۳. توجه، مراقبت، مواظبت ۴. بازداری، ضبط، کف ۵. پرستاری، سرپرستی