وقحلغتنامه دهخداوقح . [ وَ ق َ ] (ع مص ) کم شرم شدن و جری شدن بر ارتکاب زشتی ها. || سخت شدن . (اقرب الموارد).
وقحلغتنامه دهخداوقح . [ وَ ق ِ ] (ع ص ) مرد کم شرم . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بی شرم . بی حیا : هست چون قمری طناز و وقح هست چون طوطی غماز و ندیم . خاقانی (چ سجادی ص 903).اما تو خود مهمان
وقحلغتنامه دهخداوقح . [ وُ / وُ ق ُ ] (ع مص ) وقوحة. قحة. شوخ گرفتن . || سخت شدن سم . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || (اِمص ) شوخی . (منتهی الارب ).
وقحلغتنامه دهخداوقح . [ وُ ق ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ وَقاح . به معنی بی شرم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به وقاح شود.
وقحدیکشنری عربی به فارسیبرنجي , بي شرم , بي باک , بي پروايي نشان دادن , گستاخي کردن , بي تربيت , خشن , زمخت , خام , بي ادب , غير متمدن , گستاخ , جسور , ناهموار
پوکهلغتنامه دهخداپوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) فشنگ که باروت وگلوله در آن ننهاده باشند. غلاف فشنگ بی سرب و باروت یا خالی شده از سرب و باروت پس از تیراندازی . فشن» که ماده ٔ سوزنده و گلوله ندارد. || پوک .- زغال پوکه ؛ زغال که یکبار آن
گوکهلغتنامه دهخداگوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است . (آنندراج ). گوی گریبان و تکمه . (برهان ). گوک . گو. گوی . (حاشیه ٔ برهان ). رجوع به گوک شود. || بمعنی گوساله باشد که بچه ٔ گاو است . (برهان ). گوساله . (آنندراج ). || دانه هایی ر
گوکهلغتنامه دهخداگوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است در نزدیکی لاهیجان . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 16 و ترجمه ٔ آن کتاب ص 37 شود.
وقهلغتنامه دهخداوقه . [ وَق ْه ْ ] (ع مص ) فرمانبرداری کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
متوقحلغتنامه دهخدامتوقح . [ م ُ ت َ وَق ْ ق ِ ] (ع ص ) زبردستی کننده . || گستاخ . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
موقحلغتنامه دهخداموقح . [ م ُ وَق ْ ق َ ] (ع ص ) مرد سختی دیده ٔ آزموده کار. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مستوقحلغتنامه دهخدامستوقح . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) حافر و سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاح شود.