وقیحلغتنامه دهخداوقیح . [ وَ ] (ع ص ) (رجل ...الوجه ) سخت روی یا کم شرم . (المنجد) (اقرب الموارد). بی شرم . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). شوخ روی . (تاج المصادر بیهقی ) : هست چون قمری طناز و وقیح هست چون طوطی غماز و نمیم . خاقانی (دیوان چ عبد
وقیحدیکشنری فارسی به انگلیسیaudacious, barefaced, brazen, daring, flagrant, foulmouthed, immodest, insolent, obscene, obscenity, off-color, raunchy, raw, rude, shameless
پوکهلغتنامه دهخداپوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) فشنگ که باروت وگلوله در آن ننهاده باشند. غلاف فشنگ بی سرب و باروت یا خالی شده از سرب و باروت پس از تیراندازی . فشن» که ماده ٔ سوزنده و گلوله ندارد. || پوک .- زغال پوکه ؛ زغال که یکبار آن
گوکهلغتنامه دهخداگوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) به معنی تکمه است و معرب آن قوقه است . (آنندراج ). گوی گریبان و تکمه . (برهان ). گوک . گو. گوی . (حاشیه ٔ برهان ). رجوع به گوک شود. || بمعنی گوساله باشد که بچه ٔ گاو است . (برهان ). گوساله . (آنندراج ). || دانه هایی ر
گوکهلغتنامه دهخداگوکه . [ ک َ / ک ِ ] (اِخ ) دهی است در نزدیکی لاهیجان . رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ص 16 و ترجمه ٔ آن کتاب ص 37 شود.
وقهلغتنامه دهخداوقه . [ وَق ْه ْ ] (ع مص ) فرمانبرداری کردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
وقیحانهلغتنامه دهخداوقیحانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بی شرمانه . با پررویی : این زنهای بی فکر و ملاحظه که قبل از گذشتن یک هفته چنان وقیحانه به هم پریده بودند... (شوهر آهوخانم ص 330 از فرهنگ ف
وقیحهلغتنامه دهخداوقیحه . [ وَ ح َ / ح ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث وقیح . زن بی شرم : رغم این نفس وقیحه خوی راگر نپوشم رو، خراشد روی را.مولوی .
وقیحانهلغتنامه دهخداوقیحانه . [ وَ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بی شرمانه . با پررویی : این زنهای بی فکر و ملاحظه که قبل از گذشتن یک هفته چنان وقیحانه به هم پریده بودند... (شوهر آهوخانم ص 330 از فرهنگ ف
وقیحهلغتنامه دهخداوقیحه . [ وَ ح َ / ح ِ ] (از ع ، ص ) مؤنث وقیح . زن بی شرم : رغم این نفس وقیحه خوی راگر نپوشم رو، خراشد روی را.مولوی .
توقیحلغتنامه دهخداتوقیح . [ ت َ ] (ع مص ) سم تاب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به پیه گداخته استوار کردن سم را. || به کلوخ و سنگ ، اصلاح کردن حوض را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).