ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ] (ع اِ) شدت اندوه . (منتهی الارب ). || جغد نر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولواللغتنامه دهخداولوال . [ وَل ْ ](ع مص ) بانگ و فریاد کردن زن . || به ویل دعا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
ولوالفرهنگ فارسی عمیدبانگوفریاد کردن به گریه و زاری: ◻︎ ذکری ز خدنگ تو و زلزال به سقسین / حرفی ز پرنگ تو و ولوال به بلغار (قاآنی: ۳۵۴).
ولوالیلغتنامه دهخداولوالی . [وَل ْ ] (اِ) به لغت اهل سمرقند روده ٔ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان ) (آنندراج ). جرغند. جگرآگند. عصیب . نقانق . نکانه .
هلوچاللغتنامه دهخداهلوچال . [ هََ ] (اِخ ) نام یکی از دهات هزارجریب مازندران بوده است . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 165 ترجمه ٔ فارسی ). رجوع به هلی چال شود.
ولوالجلغتنامه دهخداولوالج . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) شهری است از اعمال بدخشان پشت بلخ و طخارستان . (معجم البلدان ). شهری است خرم به خراسان و قصبه ٔ تخارستان و با نعمت های بسیار و آب روان و مردمان آمیزنده . (حدود العالم ) : گه به ولوالجم ولایت خویش گه به وخش و به ک
ولوالجیلغتنامه دهخداولوالجی . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن صالح . از شاعران دوره ٔ سامانی است . او راست :جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگرلشکر زنگ همی غارت بغداد کندوآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی به پر زاغ کسی آتش را باد کند. (ازلباب الالباب ).
ولوالیلغتنامه دهخداولوالی . [وَل ْ ] (اِ) به لغت اهل سمرقند روده ٔ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان ) (آنندراج ). جرغند. جگرآگند. عصیب . نقانق . نکانه .
روحی ولوالجیلغتنامه دهخداروحی ولوالجی . [ ی ِ وَل ْ ل ِ ] (اِخ ) از شاعران قرن ششم هجری است که بعد از عهد قطران (متوفی در بعد از 465) و خواجه مسعودسعدسلمان (متوفی در 515) میزیسته است زیرا در اشعار خود از این هردو استاد نام برده و خود
ولوالجلغتنامه دهخداولوالج . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) شهری است از اعمال بدخشان پشت بلخ و طخارستان . (معجم البلدان ). شهری است خرم به خراسان و قصبه ٔ تخارستان و با نعمت های بسیار و آب روان و مردمان آمیزنده . (حدود العالم ) : گه به ولوالجم ولایت خویش گه به وخش و به ک
ولوالجیلغتنامه دهخداولوالجی . [ وَل ْ وا ل ِ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن صالح . از شاعران دوره ٔ سامانی است . او راست :جعد بر سیمین پیشانیش گویی که مگرلشکر زنگ همی غارت بغداد کندوآن سیه زلف بر آن عارض گویی که همی به پر زاغ کسی آتش را باد کند. (ازلباب الالباب ).
ولوالیلغتنامه دهخداولوالی . [وَل ْ ] (اِ) به لغت اهل سمرقند روده ٔ گوسفند را گویند که با گوشت و مصالح پر کرده و پخته باشند. (برهان ) (آنندراج ). جرغند. جگرآگند. عصیب . نقانق . نکانه .