وندلغتنامه دهخداوند. [ وَ ] (اِ) آوند. آب وند. ظرف و اناءمانند کاسه و کوزه و طبق و امثال آن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || (پسوند) چون در آخر کلمات درآید افاده ٔ معنی «مند» کند، چون : بیدادوند، پولادوند، خداوند، خردوند. (انجمن آرا) (آنندراج ). صاحب و مالدار. (برهان ). پسوندی است دال ب
وندفرهنگ فارسی عمید۱. عضو؛ وابسته (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیشوند، پسوند.۲. منسوب به (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باوند، فولادوند، دیرکوند، سکوند، دماوند.۳. دارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گاووند، دولتوند.
وندفرهنگ فارسی معین(وَ) لفظی است که خود معنی مستقل ندارد بلکه همیشه با کلمه ای دیگر ترکیب می شود تا معنی تازه بسازد. هرگاه پیش از کلمه واقع شود پیشوند و هرگاه در آخر کلمه بیآید پسوند نامیده می شود.
پوندلغتنامه دهخداپوند. [ پ ُ ] (انگلیسی ، اِ) واحد پول بریتانیا. || واحد وزنی تقریباً معادل 453/6 گرم .
پیوندلغتنامه دهخداپیوند. [ پ َ / پ ِ وَ ] (اِ) خویش و تبار. (برهان ). خویشاوند. قوم . نزدیک نسبی . خاندان . دوده . خویش نسبی . نسب . عشیرت . کس : بر و بوم و پیوند بگذاشتی فراوان به ره رنج برداشتی . فردوسی .
پیوندلغتنامه دهخداپیوند. [ پ َ / پ ِ وَ ] (اِ) عمل فرو بردن پوست درختی در درخت دیگر یا وصل کردن شاخه و یا جزئی از شاخه ٔ درختی بدرخت دیگر تا درخت دوم بار دهد یا بار نیکوتر دهد و یا باری چون بار درخت نخستین دهد. وآن را انواع و اقسام است چون : پیوند اسکنه . پیون
پیوندلغتنامه دهخداپیوند. [ پ َ وَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش شهریارشهرستان تهران دارای 20 تن سکنه . زمستان از ایل میش مست به این ده می آیند. از طریق رباطکریم و حصارساقی بدانجا ماشین میرود. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
وندالغتنامه دهخداوندا. [ وَ ] (اِ) به لغت ژند و پاژند، خواهش و خواسته . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
ونداامیدلغتنامه دهخداونداامید. [ وَ دا اُ ] (اِخ ) ابن شهریار. از حکمرانان رویان رستمدار سلسله ٔ بادوسبان ملوک طبرستان (177-209 هَ .ق .).
وندادهلغتنامه دهخداونداده . [ وَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش میمه ٔ شهرستان کاشان با 1500 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
وندادهرمزدلغتنامه دهخداوندادهرمزد. [ وَ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام پسر الندا ابن قارن بن سوخرای یزدانی است که پیش از طایفه ٔ گاوباره درطبرستان ملک الجبال بودندی . (انجمن آرا) (آنندراج ).
وندانهلغتنامه دهخداوندانه . [ وَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: ون + دانه ) دانه ٔ ون .(فرهنگ فارسی معین ). ون را گویند که چتلاغوچ باشد، وبه عربی حبةالخضراء گویند. (از برهان ) (آنندراج ).
وندالغتنامه دهخداوندا. [ وَ ] (اِ) به لغت ژند و پاژند، خواهش و خواسته . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
ونداامیدلغتنامه دهخداونداامید. [ وَ دا اُ ] (اِخ ) ابن شهریار. از حکمرانان رویان رستمدار سلسله ٔ بادوسبان ملوک طبرستان (177-209 هَ .ق .).
وندادهلغتنامه دهخداونداده . [ وَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش میمه ٔ شهرستان کاشان با 1500 تن سکنه . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
وندادهرمزدلغتنامه دهخداوندادهرمزد. [ وَ هَُ م ُ ] (اِخ ) نام پسر الندا ابن قارن بن سوخرای یزدانی است که پیش از طایفه ٔ گاوباره درطبرستان ملک الجبال بودندی . (انجمن آرا) (آنندراج ).
وندانهلغتنامه دهخداوندانه . [ وَ دا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) (از: ون + دانه ) دانه ٔ ون .(فرهنگ فارسی معین ). ون را گویند که چتلاغوچ باشد، وبه عربی حبةالخضراء گویند. (از برهان ) (آنندراج ).
داوندلغتنامه دهخداداوند. [ وَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالا شهرستان نهاوند در 7هزارگزی جنوب شهر نهاوند و جنوب رودخانه ٔ گاماسیاب . سکنه 330 تن آب آن از چشمه . محصول آن غلات وکتیرا و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا
داوندلغتنامه دهخداداوند.[ وَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه . در 21 هزارگزی شمال خاوری بخش و 14 هزارگزی شوسه ٔ خلخال به میانه . دارای 373 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنج
دباوندلغتنامه دهخدادباوند. [ دُ وَ ] (اِخ ) صورتی است از کلمه ٔدنباوند (دماوند). نام ناحیتی و شهرکی و کوهی بشمال شرقی ری قدیم و طهران کنونی . دماوند : ضحاک را بگرفت و بند برنهاد و در کوه دباوند محبوس کرد.(فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 36</spa
دبوا ریموندلغتنامه دهخدادبوا ریموند. [ دُ بو آ م ُ ] (اِخ ) امیل . فیزیولوژیست آلمانی متولد به سال 1818 در برلین و متوفی به سال 1896 م .