وهجلغتنامه دهخداوهج . [ وَ ] (ع مص ) وَهَجان . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شعله زدن آتش . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).
وهجلغتنامه دهخداوهج . [ وَ هََ ] (ع اِمص ) سوزانی آتش و افروختگی آن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). افروختگی و سوزش آتش . (غیاث اللغات ).
وهجدیکشنری عربی به فارسیدرخشندگي زياد , روشنايي زننده , تابش خيره کننده , تشعشع , خيره نگاه کردن , تابيدن , برافروختن , تاب امدن , قرمز شدن , در تب و تاب بودن , مشتعل بودن , نگاه سوزان کردن , تابش , تاب , برافروختگي , محبت , گرمي
دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
پردیس حیاتوحش،پارک حیاتوحشwildlife parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، بیرون از قفس، در محیطی شبیه به زیستگاه طبیعی خود، در آزادی نسبی زندگی میکنند
پردیس وحشگشت،پارک وحشگشتsafari parkواژههای مصوب فرهنگستانپردیسی که منطقهای است محصور و در آن حیوانات وحشی، مانند شیر و فیل، بهصورت آزاد زندگی میکنند و گردشگران میتوانند در خودروهای خود یا خودروهای ویژه به تماشای آنها بپردازند
وحیشلغتنامه دهخداوحیش . [ وَ ](ع ص ) جانور دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به وحش شود. ج ، وحشان . (ناظم الاطباء).
وهجانلغتنامه دهخداوهجان . [ وَ هََ ] (ع مص ) وَهج . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). درخشیدن آتش . (دهار).
وهجانلغتنامه دهخداوهجان . [ وَ هََ ] (ع مص ) وَهج . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). درخشیدن آتش . (دهار).
شکوهجلغتنامه دهخداشکوهج . [ ش َ / ش ِ هََ ](اِ) شکوهنج . حسک . خسک . خارخسک . حمص الامیر. (یادداشت مؤلف ). خسک است . (منتهی الارب ). اسم معرب خسک است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به مترادفات کلمه شود.
شلوهجلغتنامه دهخداشلوهج . [ ش َ هََ ] (اِ) شلوهک . قسمی از خس . || اشترخار. (ناظم الاطباء). رجوع به اشترخار شود.
متوهجلغتنامه دهخدامتوهج . [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) آتش فروزان . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آتش افروخته شده . (ناظم الاطباء). || گوهر درخشنده . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به توهج شود. || بوی خوش پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء).
کوهجلغتنامه دهخداکوهج . [ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش بستک که در شهرستان لار واقع است و 1136 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).