وهجانلغتنامه دهخداوهجان . [ وَ هََ ] (ع مص ) وَهج . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخشیدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ). درخشیدن آتش . (دهار).
يُوعَظُونَفرهنگ واژگان قرآنموعظه می شوند(از ماده وعظ به معناي بازداشتن و منع کردن کسي از کاري همراه با ترسانيدن . و نيز وعظ به معناي تذکر دادن است به انجام عملي خير ، به بياني که دل شنونده را براي پذيرفتن آن تذکر نرم کند)
واجانلغتنامه دهخداواجان . (اِخ ) از دیه های وره قم . (تاریخ قم ص 138). و در ص 119 همان کتاب از دهات «وازین طسوج » آمده است .
گوجانلغتنامه دهخداگوجان . (اِخ ) دهی از دهستان میزدج بخش حومه ٔ شهرستان شهرکرد که در 31 هزارگزی جنوب باختری شهرکرد و 3 هزارگزی راه نارسیان به باباحیدر واقع شده است . کوهستانی و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="l
وهجلغتنامه دهخداوهج . [ وَ ] (ع مص ) وَهَجان . افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شعله زدن آتش . (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد).
درخشیدنلغتنامه دهخدادرخشیدن . [ دُ / دَ / دِ رَ دَ ] (مص ) تابیدن . پرتو افکندن . (برهان ) (غیاث ) (آنندراج ). تابان و روشن شدن . (شرفنامه ٔ منیری ). پرتو انداختن . تافتن . روشن شدن . برق زدن . (ناظم الاطباء). درفشیدن . رخشیدن .