وهنلغتنامه دهخداوهن . [ وَ ] (ع مص ) سستی کردن در کار و سست گردیدن . (منتهی الارب ). سستی کردن در کار و سست گردیدن در بدن . (اقرب الموارد). سست شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ). || سست گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب )
وهنلغتنامه دهخداوهن . [ وَ هََ ] (ع مص ) سستی کردن در کار و سست گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). سست شدن . || سست گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). لازم و متعدی استعمال شود. (منتهی الارب ).
قانون جابهجایی وینWien displacement lawواژههای مصوب فرهنگستانقانونی که بنابر آن حاصلِضرب دمای مطلق جسم سیاه و طولِموج شدت تابش بیشینة آن مقداری ثابت است نیز: قانون جابهجایی displacement law
کمربندهای وان آلنVan Allen beltsواژههای مصوب فرهنگستاندو کمربند تابشی، دورتادور زمین، حاوی ذرات باردار به دامافتاده
نیروی واندِروالسvan der Waals forceواژههای مصوب فرهنگستاننیروی ربایشی بین دو اتم یا دو مولکول که در نتیجۀ برهمکنش دوقطبی ـ دوقطبی به وجود میآید
کمربند تابش وانآلِنVan Allen radiation beltواژههای مصوب فرهنگستانیکی از کمربندهای تابشی یونی قوی در فضای پیرامون زمین که از ذرات باردار انرژی بهدامافتاده در میدان زمینمغناطیسی تشکیل شده است
گوهینلغتنامه دهخداگوهین . (اِ) خندق . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آبراهه . (آنندراج ). مجرا. (ناظم الاطباء). || گودال . (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوری ).
وهنانلغتنامه دهخداوهنان . [ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 625 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
وهنانةلغتنامه دهخداوهنانة. [ وَ ن َ ] (ع ص ) زنی که در وی اندکی سستی و فتور باشد وقت برخاستن و رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
وهندهلغتنامه دهخداوهنده . [ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 2 هزارگزی راه شوسه . دامنه و سردسیری است با 630 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جلیل آباد ومحصول آن غلات و بنشن و گردو و زردآلو و با
وهنگلغتنامه دهخداوهنگ . [ وِ هََ ] (اِ) حلقه ٔ چوبینی را گویند که در باربند و شریطه می باشد و گاهی به جای رکاب آهنی آویزند. (برهان ) (انجمن آرا) : چون برون کرد زو هماره وهنگ در زمان درکشید محکم تنگ . ؟ (از لغت فرس <span class="hl" dir="ltr
وهنگفرهنگ فارسی عمید۱. حلقۀ چوبی که در سر ریسمان میبندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن میگذرانند و میکشند.۲. رکاب چوبی.۳. دانۀ لعابدار.۴. جرعۀ آب.
توهین کردنفرهنگ مترادف و متضاداهانت کردن، بیحرمتی کردن، وهن کردن، خوار داشتن ≠ تکریم کردن، بزرگ داشتن
توهینفرهنگ مترادف و متضاد۱. اهانت، بیحرمتی، تحقیر، خوارداشت، وهن ≠ تکریم ۲. اهانت کردن، بیحرمتی کردن، خوار داشتن، وهن کردن ≠ احترام گذاشتن ۳. خوار شمردن ۴. سست کردن
وهن آبادلغتنامه دهخداوهن آباد. [ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان فشافویه ٔ بخش ری شهرستان تهران واقع در 10هزارگزی باختری راه شوسه ٔ قم با 1190 تن سکنه . آب آن از قنات و محصول آن غلات ، صیفی ، چغندرقند و شغل اهالی زراعت است . قلعه ٔ خ
وهنانلغتنامه دهخداوهنان . [ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان . سکنه ٔ آن 625 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
وهنانةلغتنامه دهخداوهنانة. [ وَ ن َ ] (ع ص ) زنی که در وی اندکی سستی و فتور باشد وقت برخاستن و رفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
وهندهلغتنامه دهخداوهنده . [ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین واقع در 2 هزارگزی راه شوسه . دامنه و سردسیری است با 630 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ جلیل آباد ومحصول آن غلات و بنشن و گردو و زردآلو و با
وهنگلغتنامه دهخداوهنگ . [ وِ هََ ] (اِ) حلقه ٔ چوبینی را گویند که در باربند و شریطه می باشد و گاهی به جای رکاب آهنی آویزند. (برهان ) (انجمن آرا) : چون برون کرد زو هماره وهنگ در زمان درکشید محکم تنگ . ؟ (از لغت فرس <span class="hl" dir="ltr
خوهنلغتنامه دهخداخوهن . [ هََ ] (اِ) روغنهای نباتی فروش . (ناظم الاطباء). || عصار. || قمع. || قیف . (ناظم الاطباء).
متوهنلغتنامه دهخدامتوهن . [ م ُ ت َ وَهَْ هَِ ] (ع ص ) سست و کاهل و تنبل کار. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به توهن شود.