وول وول کردنلغتنامه دهخداوول وول کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
وول وول کردنلغتنامه دهخداوول وول کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
وول زدنلغتنامه دهخداوول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) (در تداول ) وول خوردن . جنبیدن چون کرم . در هم شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا): مردم مانند مورچه بدون اراده در هم وول می زدند.
وول وول کردنلغتنامه دهخداوول وول کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ،جنبیدن (بی صدا). تکان خوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
وولکانوسلغتنامه دهخداوولکانوس . (اِخ ) ربةالنوع آتش در یونان قدیم ، و او را پسر ژوپیتر و ژونو و شوهر ونوس می پنداشتند. (ترجمه ٔ تمدن قدیم فوستل دُ کولانژ).
وول خوردنلغتنامه دهخداوول خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) جنبیدن . تکان خوردن . (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). || در هم تپیدن و چپیدن (جمعیت ). (فرهنگ فارسی معین ).
پیشکاووللغتنامه دهخداپیشکاوول . (اِ مرکب ) یکی از وسایلی که در برنج کاری از آن استفاده میشود. پیشگاوول . ماله .
پیشگاووللغتنامه دهخداپیشگاوول . (اِ مرکب ) (در تداول مردم گیلان و دیلمان ) ماله در برنج کاری . پیشکاوول .
کاووللغتنامه دهخداکاوول . (اِ) بمعنی چاشنی گیراست که سفره چی باشد و بکاول را نیز میگویند که ترکان توشمال گویند. (برهان ). کاول . رجوع به کاول شود.