وخملغتنامه دهخداوخم . [ وَ ] (ع ص ) مرد گران و ناموافق . ج ، اوخام ، وِخام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وخوم . || (بلد...) شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنا. (ناظم الاطباء). || (مص ) چیره شدن در نبرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).به گرانی کسی را غلبه کردن . (تاج
وخملغتنامه دهخداوخم . [ وَ خ َ ] (ع اِ) بیماریی است مانند باسور که در فرج ناقه پیدا گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بیماری است مانند بواسیر که در فرج ماده شتر پدید آید. || (مص ) گرفتار تخمه شدن . (ناظم الاطباء).
وخملغتنامه دهخداوخم . [ وَ خ ِ ] (ع ص ) مرد گران . (ناظم الاطباء). مرد گران سنگ و ناموافق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، اوخام ، وخام . (ناظم الاطباء). وَخامی ̍. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بدگوار. (نطنزی ). ناگوار. (غیاث اللغات ). سنگین . ثقیل . (یادداشت مؤلف ). ناسازگار. (غیاث ).
وخیملغتنامه دهخداوخیم . [ وَ ] (ع ص ) دشوار. (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || سنگین و گران . (غیاث اللغات ) (دهار) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || مرد گران و ناموافق . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). مرد سنگین و گران و ناپسند. (ناظم الاطباء). ج ، وِخام . (منتهی ال
متاهةدیکشنری عربی به فارسیشکنج , لا بيرنت , دخمه پرپيچ وخم , ماز , پلکان مارپيچ , پيچيدگي , چيز بغرنج , جاي پرپيچ وخم , پيچ وخم , سرسام , هذيان
وخمةلغتنامه دهخداوخمة. [ وَ خ ِ م َ ] (ع ص ) شتر ماده ٔ به وخم رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ماده شتر مبتلا به وخم . (ناظم الاطباء). رجوع به وخم شود.