وکزلغتنامه دهخداوکز. [ وَ ] (ع مص ) دور کردن و راندن . رجوع به وکظ شود. || نیزه زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || مشت زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). و گویند با مشت بر چانه زدن . (اقرب الموارد). مشت بر زنخ زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || سپوختن .
وقظلغتنامه دهخداوقظ. [ وَ ] (ع مص ) بر زمین افکندن یا زدن و سست گردانیدن . || همیشگی ورزیدن بر چیزی . || گران سنگ گردیدن به ضرب . وفعل آن به طور مجهول استعمال شود. || (اِ)حوض خرد که آن را آبگیری باشد که آب بسیار در آن گرد آید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
وقیظلغتنامه دهخداوقیظ. [ وَ ] (ع ص ) آنکه در آن ثباتی باشد که بر نهوض (برخاستن ) قادر نبود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
وکظلغتنامه دهخداوکظ. [ وَ ] (ع مص ) دور کردن و راندن . رجوع به وکز شود. || دوام ورزیدن بر امری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
وقشلغتنامه دهخداوقش . [ وَ ] (ع اِ) اول گیاه . (منتهی الارب ). || یک قسم گیاه . (ناظم الاطباء). || جنبش و حس . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): وجد فی بطنه وقشاً؛ ای حرکة من ریح و نحوها. (منتهی الارب ). || ریزه ٔ هیزم .(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). وقشة با تاء به همین معنی است . (منتهی الارب
وکزةدیکشنری عربی به فارسیباارنج زدن , سقلمه , اشاره کردن , سيخونک , ضربت با چيز نوک تيز , فشار با نوک انگشت , حرکت , سکه , سکه زدن , فضولي در کار ديگران , سيخ زدن , بهم زدن , هل دادن , سقلمه زدن , کنجکاوي کردن , بهم زدن اتش بخاري (با سيخ) , زدن , اماس
واکزلغتنامه دهخداواکز. [ ک ِ ] (ع ص ) زننده . مشت زننده . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از وکز به معنی زدن و با مشت زدن . رجوع به وکز شود.
وَکَزَهُفرهنگ واژگان قرآنبا تمامي كف دست به اوزد(کلمه وکز به معناي طعن و دفع و زدن با تمامي کف دست ميباشد )
وکظلغتنامه دهخداوکظ. [ وَ ] (ع مص ) دور کردن و راندن . رجوع به وکز شود. || دوام ورزیدن بر امری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد).
لکحلغتنامه دهخدالکح . [ ل َ ] (ع مص ) به مشت زدن کسی را. زدن کسی را شبیه به زَدِ مشت . (منتهی الارب ). زدن شبیه به زَدِ وَکْز. (از اقرب الموارد).
محزلغتنامه دهخدامحز. [ م َ ] (ع مص ) مشت زدن بر سینه ٔ کسی . مِحز، نحز، بحز، نهز، لهز، مهز، بهز، لکز، وکز، وهز، لقز، لعز، لبز، لتز، مترادفند. (از تاج العروس ) (منتهی الارب ). || آرمیدن با دختری . محاز. (منتهی الارب ).
وکزةدیکشنری عربی به فارسیباارنج زدن , سقلمه , اشاره کردن , سيخونک , ضربت با چيز نوک تيز , فشار با نوک انگشت , حرکت , سکه , سکه زدن , فضولي در کار ديگران , سيخ زدن , بهم زدن , هل دادن , سقلمه زدن , کنجکاوي کردن , بهم زدن اتش بخاري (با سيخ) , زدن , اماس
متوکزلغتنامه دهخدامتوکز. [ م ُ ت َ وَک ْ ک ِ ] (ع ص ) پر شده . (ناظم الاطباء). || آماده ٔبدی گشته . || حاضر خدمت و مواظب خدمت . (ناظم الاطباء). آماده و مهیا. (از اقرب الموارد). || آن که چشم داشت چیزی دارد. (ناظم الاطباء).
گلوکزلغتنامه دهخداگلوکز. [ گْلو / گ ُ ک ُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از ماده ٔ قندی در بعض میوه ها، این ماده در اغلب میوه ها و عسل یافت میشود. این ماده ٔ قندی بوسیله ٔ مواد غذائی و خوراکی داخل بدن شده و بشکل گلیکوژن در کبد و عضلات ذخیره میگردد. بدن سالم قادر به جذب
توکزلغتنامه دهخداتوکز. [ ت َ وَک ْ ک ُ ] (ع مص ) آماده شدن بدی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تکیه زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تکیه کردن بر عصا. (از اقرب الموارد). || پرشدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پرشدن از طعام . (از
گلوکزفرهنگ فارسی عمیدمادهای جامد، سفیدرنگ، بیبو، شیرین، و غیرسمی که از هیدرولیز نشاسته، نیشکر و گلوکزیدها حاصل میشود و در تهیۀ شراب، شربت، شیرینی، و در پزشکی کاربرد دارد.