ویلانلغتنامه دهخداویلان . (اِ) کاری به هم ناپیوسته را گویند، یعنی اول و آخر آن کار را بکنند ومیان بگذارند، و این معنی را در عربی طفره و به هندی ناغه میگویند. (برهان ) (از آنندراج ) (انجمن آرا).
ویلانلغتنامه دهخداویلان . [ وَ / وِ ] (ص ) ول . سرگردان . سرگشته . بی جای و مستقری . بی خانه ٔ معلوم . با شدن و ماندن و کردن صرف شود.- ویلان سیلان ، ویلان و سیلان ؛ از اتباع است . سرگردان . سرگشته .- ویلان شدن
ژولیانلغتنامه دهخداژولیان . (اِخ ) کامیل . نام مورخ فرانسوی مؤلف کتاب مهمی راجع به تاریخ سرزمین گل . مولد مارسی بسال 1859 و وفات بسال 1933 م .
گولانلغتنامه دهخداگولان . (اِخ ) دهی است از دهستان بافت بخش هوراند شهرستان اهر. واقع در 13500گزی خاوری هوراند و 30500گزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. واقع در کوهستان وهوای آن گرمسیر و سکنه ٔ آن 146 تن
گولانلغتنامه دهخداگولان . (اِخ ) دهی است از دهستان بریاحی بخش سردشت مهاباد. در 4000 گزی جنوب باختر سردشت و 25000 گزی جنوب راه ارابه رو بیوران به سردشت . کوهستانی و جنگل و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 10
گولانلغتنامه دهخداگولان . (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی . 7000 گزی جنوب خاوری سلماس در مسیر شوسه ٔ سلماس به ارومیه . جلگه و هوای آن معتدل است . 150 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه زولا و محصول آنجا غلات
ویلانجلغتنامه دهخداویلانج .[ ] (اِ) با لام و الف و نون و جیم و حرکت غیرمعلوم ، مطلق حلوا را گویند. (برهان ) (آنندراج ). شیرینی .
سیلان ویلانلغتنامه دهخداسیلان ویلان . [ س ِ ن ُ وَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام ، سرگردان . حیران .
ویلانجلغتنامه دهخداویلانج .[ ] (اِ) با لام و الف و نون و جیم و حرکت غیرمعلوم ، مطلق حلوا را گویند. (برهان ) (آنندراج ). شیرینی .
حشویلانلغتنامه دهخداحشویلان . [ ح َش ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . واقع در 37هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و چهارهزارگزی خاور دوچقا. ناحیه ای است واقع در دشت سردسیر. دارای 115 تن سکنه میباشد.
حویلانلغتنامه دهخداحویلان . [ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاغذ بخش دورود شهرستان بروجرد. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیری . از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. صنایع دستی آنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6</
سیلان ویلانلغتنامه دهخداسیلان ویلان . [ س ِ ن ُ وَ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) در تداول عوام ، سرگردان . حیران .
طویلانلغتنامه دهخداطویلان . [ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان کلیائی بخش اسدآباد شهرستان همدان در 27 هزارگزی باختر قصبه ٔ اسدآباد و 6 هزارگزی میوله . کوهستانی و سردسیر با 960 تن سکنه . آب آن از قنات