ویژهلغتنامه دهخداویژه . [ ژَ/ ژِ ] (ص ، ق ) ویژ. خاص و خاصه . (برهان ). خاصه . (انجمن آرا) (آنندراج ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ) : چو بر دشمنی بر توانا بودبه پی نسپرد ویژه دانا بود. فردوسی .برادر جهان و
ویژهلغتنامه دهخداویژه . [ ژِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ویژهفرهنگ فارسی عمید۱. خاص؛ خاصه؛ برگزیده: ◻︎ بفرمود تا نوذرش رفت پیش / ابا ویژگان و بزرگان خویش (فردوسی: ۱/۲۲۲).۲. [قدیمی] خالص.⟨ بهویژه: (قید) بهخصوص؛ خصوصاً؛ مخصوصاً.
ویژهدیکشنری فارسی به انگلیسیespecial, exclusive, ic _, individual, ly, net, particular, peculiar, peculiarity, peculiarly, pet, private, proper, special, specific, specific _, specification, typical
پهلوگاه ویژۀ اتوبوسbus bayواژههای مصوب فرهنگستانانشعاب یا قسمت عریضشدهای از راه که به اتوبوسها امکان میدهد، بدون اینکه مزاحم جریان شدآمد شوند، برای سوار شدن یا پیاده کردن مسافر توقف کنند متـ . پهلوگاه
واگوییcalling outواژههای مصوب فرهنگستانبازخوانی دادههای گفتاری بهوسیلۀ خدمه یا ناظر زمینی برای کمک به خلبان یا دیگر خدمه
گُوِة انبارhatch wedgeواژههای مصوب فرهنگستانگوهای چوبی برای محکم کردن زهوار دهانهپوش و دهانهپوش بر روی دهانه
کار اصطلاحشناسی موردی،واژهگزینی موردیad hoc terminology workواژههای مصوب فرهنگستانحل مسائل جاری اصطلاحشناسی نظیر جستوجوی واژههای جدید و معادلها و مترادفها
ویژههَماییtopical meetingواژههای مصوب فرهنگستاننوعی گردهمایی که بهمنظور خاصی برای بررسی یکی از مسائل روز تشکیل میشود و معمولاً تعداد محدودی متخصص در آن شرکت میکنند
ویژهبسامدeigenfrequencyواژههای مصوب فرهنگستانمشخصهبسامدی (characteristic frequency) که سامانۀ ارتعاشی با آن به نوسان درمیآید
specialtyدیکشنری انگلیسی به فارسیتخصص، اختصاص، داروی ویژه یا اختصاصی، کیفیت ویژه، رشته اختصاصی، کالای ویژه، اسپسیالیته، ویژه گری
اختصاصدیکشنری عربی به فارسیکالا ي ويژه , داروي ويژه يا اختصاصي , اسپسياليته , اختصاص , کيفيت ويژه , تخصص , رشته اختصاصي , ويژه گري
ویژه داشتنلغتنامه دهخداویژه داشتن . [ ژَ / ژِ ت َ ] (مص مرکب ) خالص نگه داشتن . پاک نگه داشتن . || از خواص و ندما داشتن . در عداد خاصان آوردن . || مصون داشتن . رجوع به ویژه (ص ، ق ) شود.
ویژه کردنلغتنامه دهخداویژه کردن . [ ژَ / ژِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خالص کردن . بی آمیزش ساختن . اخلاص . (ترجمان القرآن ). پاک و خالص کردن : جهان ویژه کردم ز پتیاره هابسی شهر کردم بسی باره ها. فردوسی .جهان
درویژهلغتنامه دهخدادرویژه . [ دَرْ ژَ ] (اِ) دریزه . دریوزه . صاحب فرهنگ جهانگیری تصریح دارد که کلمه به ازاء عجمی (ژ) نیز آمده است ، اما شواهدی که از نظامی و امیرخسرو نقل کرده به ازاء است . رجوع به درویزه شود.
سود ناویژهلغتنامه دهخداسود ناویژه . [ دِ ژَ / ژِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نفع غیرخالص . (فرهنگستان ).
میویژهلغتنامه دهخدامیویژه . [می ژَ / ژِ ] (اِ) میویزه . گیاهی که به تازی علیق نامند. (ناظم الاطباء). سلم عاشق که به تازی عشقه و لبلاب گویند و در برخی از فرهنگها با زاء نیز دیده شده است . (از شعوری ج 2 ورق <span class="hl" dir="
آویژهلغتنامه دهخداآویژه . [ ژَ / ژِ ] (ص ، اِ) ویژه . خاص . خالص . بَحْت . || مجازاً، دلبر. معشوق . || آویزه . پاکیزه . || شراب انگوری .